پایان ۳۵ سال چشم‌انتظاری مادر شهید «محمدحسین لطفی»

«پایان ۳۵ سال چشم‌انتظاری مادر شهید و دست تقدیری که به نظر می‌سد آستین‌های همتش را بالا زد تا گمنامی را از مزار کبود شهید پاک کند و نام و نشان واقعی‌اش را با خط خوش حکاکی کند، همان نام زیبایی که پدر در گوش او اذان و اقامه کرده بود؛ محمدحسین لطفی بهادرانی‌زاده...»

تا شهدا؛ داستان «بوی پیراهن یوسف»، روایتی است از صبوری مادران شهدای مفقودالاثر، داستان عجیب صبوری و سال‌ها چشم‌انتظاری فرزندی که دقیقا نمی‌دانی کی و کجا برای دفاع از خاک و ناموس خود جان داده است.

خیلی از مادران شهدا هستند که هنوز هم که هنوز است پیکر فرزندشان را ندیده‌اند، خیلی از آن‌ها دیدار با فرزندشان را به آخرت موکول کرده‌اند و بسیاری از آن‌ها در آرزوی یک بار دیدن پیکر فرزندشان زندگی می‌گذرانند و هنوز نفس می‌کشند؛ اما این بار داستان مادری را از نظر می‌گذرانیم که برای رفع دلتنگی پسران شهیدش هم صحبت قاب عکس آن‌ها می‌شد و برای غریبی حضرت زهرا (س) اشک می‌ریخت.

 

پایان 35 سال چشم‌انتظاری مادر شهید «محمدحسین لطفی»

 

این مادر دلشکسته که چهار پسرش را به جنگ با دشمن روانه کرده است، می‌گوید: دو پسرم در منطقه بودند و یکی از پسرهایم نیز مفقودالاثر بود، نوبت محمدحسین شده بود و اصرار داشت که به میدان جنگ برود.

محمدحسین همان پسر نوجوانی است که پس از ۳۵ سال چشم انتظاری مادرش هنوز بازنگشته است و بغضی که در تمامی این سال‌های گلوی مادر صبور داستان ما را می‌فشارد.

این مادر چشم‌انتظار ادامه می‌دهد: همسرم را راضی کردم و خودم برگه رضایت‌نامه محمدحسین را برای رفتن به جنگ با دشمن امضا کردم، روزی که داشت می‌رفت و از زیر قرآن رد می‌شد به دلم افتاده بود که شهید می‌شود و دیگر برنمی‌گردد.

او می‌گوید: محمدحسین شتابان به سمت خیابان می‌رفت تا راهی خط مقدم شود، از او خواستم برگردد و دم رفتن بغلش کنم و دل سیر او را ببینم و ببوسم...

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.