شهید زنده ای که پر کشید
تا شهدا؛ جانباز بسیجی، سید حسین آملی که از سال ۶۲ به دلیل قطع نخاع گردن و از دست دادن دو پا و از کار افتادن کلیه ها، قادر به نشستن و ایستادن نبود، صبح پنجشنبه ۲۹ فروردین در بیمارستان امام خمینی (ره) ساری به قافله شهدا پیوست.
سیدمهدی، برادر این جانباز رشید نیز در سال ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسیده بود.
این شهید زنده که پس از مجروح شدن در یک عملیات ضربتی در مناطق جنگی کردستان، به دلیل عوارض ناشی از قطع نخاع گردن، در سال های پس از آن نیز بطور مداوم مبتلا به آسیب های جسمی بیشتری می شد، از سال 86 علاوه بر انواع داروها و روش های درمانی، به دیالیز هم نیازمند شد و از تابستان گذشته با لرز و عفونت اندام های داخلی دست و پنجه نرم کرد.
شهید زنده پر کشید
با وجود تمام این دردها که تحمل هریک از آنها برای بسیاری غیرممکن است، این شهید زنده هرگز از معامله با پروردگارش پشیمان نشد و تا آخرین لحظات حیاتش در این دنیا خداوند را شکر می کرد.
آملی در این باره می گفت: خدا نکند که پشیمان شوم؛ همه اینها خواست خداست. لطف خدا به بندگانش زیاد است. در مورد من هم مصداق آن شعر معروف که «خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری» اینقدر در این سالها برای من دوستان خوب و با معرفت فرستاده که همه خلاءهای زندگی من را پر کردهاند و هیچوقت احساس تنهایی نکردهام.
او درباره نحوه جانبازی اش می گفت: در یکی از عملیاتهای ضربتی در محور جاسوسان کردستان بر اثر اصابت گلوله به پایین ارتفاعات پرت شدم که گردنم به شدت آسیب دید و به بیمارستان شهید بقائی منتقل شدم. اما کمی بعد هر دو پایم سیاه شدند و پزشکان به ناچار قطعشان کردند. هر دو کلیهام هم به مرور زمان از کار افتاد و خیلی جزئی کار میکنند و در حال دیالیز هستم.
نگاه سیدحسین به زندگی نیز "مدرسه امیدبخشی" بود و می گفت: مگر باید حتماً روی دو پایم راه بروم که معنای زندگی را درک کنم. شاید دیگران با این شرایط اذیت شوند اما من اصلاً این طور نیستم. من این جانباز یام را برای آخرت خودم هزینه کرده ام. خدا به این کار من نیاز نداشت. من نیاز به این جانبازی داشتم و همیشه خدا را شکر میکنم. من ناراحت نیستم. شهید یک بار شهید میشود و میرود اما جانباز هر روز شهید میشود. من این را هم میگویم لیاقت ندارم هر روز تا مرز شهادت میروم و باز هم الحمدلله از این وضعیت راضی هستم. شاید باور کردنش برای شما سخت باشد یا بگویند که من اغراق میکنم و حقیقت را مطرح نمیکنم. اما آن کسی که باید باور کند خدا است و آن کسی که باید خدا را شکر کند من هستم که همین جانبازی شاید سبب خیر شده و من را از خیلی از فسادها و تباهیها در امان نگه داشته است.

ثبت دیدگاه