http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/75253

شناسه خبر: 75253
۱۳۹۷-۴-۲ ۱۴:۳۱

زخم‌ها و تاول‌های شیمیایی که با دیدار گلزار شهدا آرام می‌شد

مادر شهید مدافع حرم گفت: حسین در سن ۱۶ سالگی مجروح شیمیایی شد، مرتب درخواست رفتن به جبهه را داشت و می‌گفت: جنگ تمام می‌شود و شهادت نصیبم نمی‌شود، گفتم جنگ سر دراز دارد و دوباره به جبهه می‌روی.

تا شهدا؛ زندگی شهدا همه درس و حکمت است و خدا گویا این گوهر های دردانه را از ابتدا انتخاب و آزمایش می کند.حسین از سه سالگی در آتشی که مادر بزرگ برای نان پختن ایجاد کرده می سوزدو در کوران حوادث و مشکلات دست و پنجه نرم می کندتا آب دیده و ناب شود و اتفاقات دیگری برای وی می افتد از 14 سالگی وارد دفاع مقدس می شود،بارها و بارها جسم وی زخم برمی دارد، عرصه ای که حکمت تولد حسین است.

حسین مجاهد خستگی ناپذیر در راه خدبود که خیلی خوب را ه را در تمامی مسیر زندگی پربار خود طی کرد،قبل از پیروزی انقلاب با مبارزان پیشکسوت انقلاب همراه شده و در دفاع نیز این چنین عمل می کند و سوریه نقطه کمال و اوج پرواز حسین است.

مادری که با همه سختی و ناملایمات فرزندش را بزرگ کرده و زمانی که فرزندش شهید شده دچار مشکلات جسمی شده است،قلبش با باطری کار می کند و در فراغ حسین می سوزد و می گدازد و خدارا شاکر است در کمال صدق و صفا محبت پذیرای ما درخانه صمیمی و سرشار از یکرنگی و معنویت خود شد در بخش اول گفت وگو به کودکی حسین و نذر امام حسین (ع)،دوران کودکی،حسین در دوران انقلاب و جریان به جبهه رفتن وکودکی نکردن را بیان شد خبرنگار دفاع پرس در ادامه با«سکینه زینعلی» مادر شهید حسین بادپا به گفت وگویی انجام داده است که می خوانید:

جریان شیمیایی شدن حسین چگونه بود؟

حسین در فاو عملیات والفجر هشت شیمیایی شده بودصورت، دستها و پاها پر ازتاول بود،حتی زبانش تاول داشت زبان نمی توانست صحبت کند، چشمهایش نمی دید، مدتی در بیمارستان رازی تهران بستری بود و خبری نداده بود.

یکی از مسئولان بیمارستان به اتاق بیماران سرزده و به حسین می گوید: اگر آدرسی از خانواده خود داری برای آنها نامه بنویس و از وضعیت خودت آنها را آگاه کن.به هر طریق با چشم ای که نمی دیده است برای دایی خود در هلال احمر رفسنجان نامه می نویسد و از شیمیایی شدن و بستری شدن خود در بیمارستان رازی تهران آنها را مطلع می کند.

به ملاقات حسین در بیمارستان رفتید وضعیت وی چگونه بود؟

پدر و دایی حسین زمانی که وارد بیمارستان رازی تهران می شوند،می بینند تمام بیمارستان پراز مجروح شیمیایی است و بیشتر جوان هستند نمی توانند به راحتی حسین را از بقیه رزمندگان تشخیص دهند،زیرا دست و پا و حتی چشم های حسین شیمیایی شده بود و دهانش به حدی سوخته بود،که نمی توانست غذا بخورد و با قطره چکان و سرنگ به وی آب و غذا  می دادند،تا بالاخره متوجه می شوند، که بالای تخت وی «بادپا»فامیلی  وی نوشته شده است.

حسین قبل از دیدن شما از پزشک بخش چه درخواستی کرده بود؟

زمانی که به دیدن حسین در بیمارستان رازی تهران رفتم  شب قبل از رفتنم حسین از رئیس  بخش خواسته بود، قبل از این که مادرم بیاید بیا وکمک بده پوست دست و صورت پوست را جدا کن چون سیاه و کبود  شده مادر م من را با این وضع نبیند.زمانی که من از دور خسین را روی بلیچر دیدم پدر ش گفت:خانم هیچ عکس العملی نشان ندهی فرزندمان ناراحت می شود،من با دیدن حسین کوچکترین  عکس العملی  از خود نشان ندادم، انگار از همه ناراحتی ها جدا شده باشم حس کردم یک کاسه آب یخ روی سرم ریختند و با فرزندم صحبت کردم،حسین به من می  گفت : (نه نه )1 شما هستی ؟

گفتم بله چه طوری درد بلایت برسرم با شد، خوب هستید،زمانی که این طور گفتم: فرزندم خوشحال شد وگفت: حالا که شما مرا این گونه می بینید خیلی خوبم.خدا می داند چه  وضعی داشت  تمام بدنش جراحت داشت.ولی حسین همیشه از روحیه خوبی برخوردار بود.

چرا وی به خارج اعزام نشد؟

یک هم استانی از منطقه شهربابک  مانع اعزام حسین به خارج از کشور شده بود و وی را پرستاری کرد تا حال وی خیلی مساعد و خوب شد.خیلی دکتر بخش به حسین رسیدگی می کرد،حسین کم  سن و سال بود 16 سال داشت که شیمیایی شد،خدا به دل دکتر انداخته بود که به وضع فرزندم دلسوزانه و پدرانه رسیدگی کند،ولی حسین با دیدن ما دکتر وکادر بیمارستان را آن قدر اذیت کرده و به تنگ آورده بود که  راضی شده بودند،که وی را مرخص کنند، که‌ با ما به رفسنجان بیاید، چند روزی هم در بیمارستان مرادی رفسنجان ماند ولی از این بیمارستان هم با اصرار خودش که حالم خوب است مرخص شد و به خانه آمد.

حسین بدنی که پر از تاول و زخم بود،به خانه آمد، شبها که می رفت بخوابد سعی می کرد ما نبینیم و پیراهن خودرا در می آورد تمام بازو وشانه ها تاول داشت.زمانی که خواب می رفت چند بار بالای سرش رفتم و دیدم چه وضعی دارد.

در زمان استراحت در منزل چرا حسین در منزل بی قرار بود وچه می گفت؟

حسین از این که نمی تواند به جبهه برود خیلی ناراحت بود و مرتب می گفت:خدایا جنگ تمام می شود و توفیق جبهه و شهادت در راه تو ازمن گرفته شد. من می گفتم :حسین قربانت بروم؛ نگران نباش این جنگ سر دراز دارد،به این زودی ها تمام نمی شود، خوب می شوی و به جبهه هم می روی.

چه کاری در ایام مجروحیت حسین به وی آرامش می داد؟

در مدتی که در منزل بود و دوران مجروحیت خود را می گذراند، دایی بزرگم به حسین خیلی محبت می کرد و حسین که هوای جبهه و دوستان شهید خود را می کرد نیمه های شب  با دایی به گلزار شهدای کرمان می رفتند و فرزندم با رفتن سر مزار پاک شهدا آرامش خاصی پیدا می کرد و خوشحال و سرحال برمی گشت چندبار در مدت تقریبا یک ماهی که خانه بود این کار تکرار شد و حسین خیلی احساس خوبی از این کار دایی داشت.

حسین بعد ازشیمیایی شدن دچار چه نقص عضوی شده بود؟

بینایی یک چشم خودرا بله طور کامل از دست داد،جانباز 70 درصد شد.ولی لحظه ای از پای ننشست و همواره برای امنیت کشور و مرزهای اسلامی تلاش کرد.

1-نه نه:به معنای مادر که در زبان محلی در کرمان اطلاق می شود.

/دفاع پرس