نامت معجزه ميكند يادت به بلندای تاريخ
تا شهدا؛ وقتی تقویم را ورق میزدم و به امروز رسیدم دیدم؛ نوشته شده 22 اسفند «روز شهید» و مشق امروز من شد به نام تو، شهید؛
چگونه میتوان یک روز را به نام تو کرد در حالی که لحظه لحظه زیستن ما از نفسکشیدنهای پی در پی ما، تمام خندیدنها، گریهها، شادیها، خوردنها و خوابیدنها، قدمزدنهای با آرامش و آسودگی در کوچه و خیابانها بدون اینکه نگاهمان به آسمان و متوجه به غرش هواپیمای جنگی باشد، تفریحها و ... همه و همه گره خورده به یاد و نام تو؛ پس همیشه و هر روز و هر لحظه به نام توست.

با خود فکر کردم که از تو چه بنویسم و هر چه فکر کردم ذهنم بیشتر خالی شد چون آنقدر در نام تو تفسیر، معنی، ایهام، استعاره و ... وجود دارد که هزاران برگ و قلم میخواهد برای نوشتن و تأمل و تفکر کردن.
و تو ای شهید سرزمین زخم خورده و خسته من، گمنام و آشنای تو یک بو میدهد و یک راه را نشان و این گمنام و آشنا را ما زمینیها قرارداد کردیم برای راحتی کار خودمان؛ وگرنه شهید که شهید است حی و حاضر و پیامش در طول تاریخ کهن ایران برای ما آدمهای محصور در مثلث زر و زور و تزویز و غرق در گناهان تدارک دیده عروس هزار چهره دنیا جز دفاع از خاک و ناموس و شرف و ولایت و دین و آزادگی و ایستادن در مقابل ظلم چه میتواند باشد.
شهید سرزمین من که مبلغ و میراثدار تفکر حضرت روحالله هستی، همان خمینی که همیشه فراملی فکر میکرد و دنیا را مینگریست و همان نگرش و تفکر، انقلابی را به پا کرد که طنین نابش مرزها را درنوردید و از عراق و لبنان و شام و ترکیه گذشت تا به قاره هزار رنگ امریکا رسید و تو اکنون در بالای قله سعادت دنیا و آخرت ایستادهای و بر همه چیز این عالم نظاره میکنی و افسوس و صد افسوس بر ما که روسیاهیم در مقابل تو.
تو ای شهید زنده سرزمین من خوب در مقابل درسهای روح الله کبیر درس خود را پس دادی همان خمینی که خوب میدانست که این خاک معجزهها میکند و جنس خاکش فرزندانی را در خود پرورش میدهد که با قطره قطره خونشان ایرانی و ایران را به تمام جهان معرفی میکنند و روزی خواهد رسید که حتی غرب و شرق کفر از تکه استخوان جا مانده تو که اکنون سر از خاک بیرون آورده و بعد از سی و چند سال به شهر و روستاها برگشته و برمیگردد تکان خواهد خورد و حتی از تکه استخوان مقدس تو رعشه بر اندام خوارشان میافتد و به هر در و دیواری میزنند که تو را، راهت را و رسالتت را بدنام کنند و چهره خود را موجه، اما زهی خیال باطل.
این عالمترین مرد قرن خوب میدانست که پرورشیافتگان مکتب و راه او ادامه دهنده همان مکتب و راه عاشوراییان هستند و برای دفاع از عقیده مرز را نمیشناسد، او خوب میدانست یک روز میرسد که حججیهایی در مکتبش قد علم خواهند کرد، هرچند حضور و وجودش را حس نکرده باشند.

او خوب میدانست جوانان انقلابی این مرز و بوم مکتبش را خوب درک میکنند و بدون در نظر گرفتن جغرافیای سرزمینشان ثابتقدم و استوار و چشمانی خیره به انتهای افسون شده بشریت، به عراق و شامات میروند و چنان پرافتخار و پرغرور چشم در چشم دشمن میدوزند که ترس بر اندامش میافکنند.
او خوب میدانست دشمن سر از تن حججیها جدا خواهند کرد ولی هر قطره خون آنها هزاران فرزند رشید دیگر متولد خواهد کرد، آنقدر این رویشها ادامه مییابد تا پرچم حسینی به دست مهدی حسین(ع) برسد و آن را بر فراز عالم به نمایش بگذارد.
حال تو ای شهید چه گمنام و بدون جامه و پلاک و عطر و انگشتری و رد و نشان و چه آشنا که مزارت دلخوشی است بر تسلای دل اقوام، زبان بگشا و خودت کمی از آن تفکر خمینی که همان تفکر عاشورا بود برایمان تفسیر کن و بگو چگونه مرگ را به سخره گرفتی که خود را آنگونه آزاد و رها بر روی مینها رها کردی و پلی شدی برای گذشتن برخی دیگر و یا استوار در مقابل تیرهای آتشین و داغ دشمن ایستادی و گذاشتی آن آتشین تیر بند بند وجودت را از هم بشکافد و یا چگونه در آن سرمای یخ زده زمستان خو را به دل اروند سپردی و یا گرمای تابستان با زبان روزه که زبانت مانند چوب در دهانت خشک شده بود آرپیجی سنگین را بر دوش گرفتی و کوه به کوه فتحالمبین را طی کردی و یا چگونه چند روز نخوابیدی و تنها دیدهبانی دادی که مبادا ذرهای از ین خاک مورد تعرض قرار بگیرد و یا چگونه مجنون آن جزیره مجنون بودی که میدانستی رفتنت به آنجا برگشتن ندارد و یا هزاران یا دیگر...
تنها آنچه به عقل نارس ما میرسد آن است که حتما و بدون شک و تردید آنقدر در این مکتب رشد یافته بودی که سرور شهیدان در باغ سبزی نشانت داده بودند که برای رفتن آنطور بال و پر میزدی و سر از پا نمیشناختی و همه انچه از مهر مادر و صلابت پدر و نگاه پر از انتظار خواهر و برادر و عشق به همسر و خنده فرزند و پست و مقام و ...همه و همه را به دست فراموشی سپردی و خود را در یک دست لباس و یک پلاک و پوتین خاک گرفته خلاصه کردی و حتی وجود جسمانی خود را شب ها و روزها با سوز و گداز نماز شب و کمیل و توسل و ندبه و روزه آب کردی تا در هنگام رجعتت هیچ چیز زمینی نداشته باشی.
و ما اکنون محصور در زمان و مکان دنیا تنها توانستیم در مقابل ان همه قطره قطره خون و گذشت و ایثار و سوز و گداز تو هرچند گاهی یادواره بگیریم و نامت را بر سر کوچهها و خیابانها و مدرسه و دانشگاهها بگذاریم و اما دریغ و صد دریغ که دلخوش کردیم تنها به نامت و یادمان رفت آن همه رسالت پرمعنای تو، یادمان رفت که مدیونیم برای این همه آرامش و امنیت در تک تک کوچه ها و خیابانها و مدرسه و ... یادمان رفت که اگر کسی هستیم و قدرتی داریم و حق امضایی و دفتر و دستکی و خدم و حشمی و اسم و رسمی و همه همه مدیون قطره قطره خون توست.

یادمان رفت که اگر با کفشهای واکسزده و لباس مارکدار فلان شرکت خارجی و با ماشینهای چند صد میلیونی ضد گلوله و با بادیگارد و محافظ وقتی پشت تریبونها و رسانههای خود آن هم با قیافهای حق به جانب میرویم و پُز اپوزوسیون میگیریم و خود را بچه جبهه و جنگ معرفی میکنیم و دم از عدالت اجتماعی ـ فرهنگی و ... میزنیم و عکس یادگاری که روزی روزگاری با تو گرفتهایم را نشان میدهیم که خود را موجهتر کنیم همه و همه به خاطر مظلومیت با عزت توست.
اگر روزی هم در بین ما بودی و بر همین خاک راه میرفتی چنان چشمانت دوخته بر زمین بود و دنبال دلجویی و احقاق حق مظلوم؛ که هرگز خود را معرفی نشناساندی مگر اینکه بعد از شهادتت مردم اطرافت فهمیدند که تو که بودی و چهها کردی؛ چون تو سرباز خمینی بودی و از ریا میگریختی چیزی که امروز قبح و ترسی ندارد و همه با افتخار و با تکبر ریا میکنند و چه آسان و راحت از نام و یاد و تو برای خود پلهها ساختند و از پله دنیا بالا رفتند و چه حقهایی را ناحق و بعد نوچههای آنها در هر محفل و مجلسی سهمیه دانشگاه و اشتغال فرزند تو را بیعدالتی محض میدانند!
حرف بسیار است اما ای شهید خاک و ناموس وطنم قسم میخورم تا زمانی که یاد و نام تو در این سرزمین جاری و ساری باشد هرگز ذلت نخواهد دید و اگر هزار بار هم خراب شود باز با جوشش خون از زیر خاکسترها سر از خاک بیرون میآورد همانگونه که در طول این قرنها ویران شد و جوشید، معتقدم خون تو معجزهها میکند و مردگان جسم و روح را زنده.
حال در این وانفسای زندگی، ما را پناهی ده و نظری بر روح و روان خسته و آلوده ما بیفکن و با نفس مسیحایی خود بر ما بدم و در این پایان سال دعایی کن که با آمدن بهار روحمان نو شود؛ مشق عشق را آنچنان به یادمان آور که ذهنمان روشن به راه نور شود و تو هدایتگر این راه و بگذار دعای تو ذره ذره وجودمان را فرا بگیرد که شاید بتوانیم ذرهای از تفکر آزادی و آزادگی حسین (ع) و مکتب خمینی را درک کنیم و قدم برداریم.
ای روشنای خانه امید، ای شهید ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است ای برتر از سراچه خورشید، ای شهید
الهام شهابی
/خبرگزاری فارس