گفتگو با یکی از شهدای زنده فارس

مردی که همه گمان می کردند شهید شده است پس از گذشت 15 ماه در شیراز به زندگی لبخندی دوباره می زند.

تا شهدا؛ محسن خباز یکی از جانبازان 70 درصدی دوران دفاع مقدس است که در شیراز سکونت دارد او که سال 59 ده ساله بوده و با شروع سال تحصیلی در کلاس چهارم ابتدای یکی از مدارس آبادان مشغول به تحصیل می شود از خاطرات مدرسه در نخستین روزهای مهر ماه 59 می گوید : تازه مدرسه ها باز شده بود ، سرکلاس بودیم حوالی ساعت 10 صبح صدای انفجار مهیبی به گوش رسید این صدا پشت سر هم تکرار می شد ، مدیر و ناظم مدرسه با شنیدن این صداهای انفجار ، مدرسه را تعطیل کردند و دانش آموزان را به منازل شان فرستادند . از مدرسه که خارج شدیم شعله های آتش و دود بسیار بزرگی دیدیم ظاهراً هواپیماهای عراقی ، شرکت نفت آبادان که در نزدیکی مدرسه ما قرار داشت را هدف موشک ها و بمب های خود قرار داده بودند .

12 ظهر پدرم نیز به خانه برگشت ، او رئیس بخش روغن سازی شرکت نفت آبادان بود و می گفت : شرکت نفت در بمباران هواپیماهای عراقی بسیار آسیب و خسارت دیده است .
پدر از رادیو و روسای شرکت نفت شنیده بود که عراق نسبت به ایران اعلام جنگ کرده است .
با شنیدن این خبر من به اتفاق 3 برادر و 3 خواهرم حسابی وحشت زده و شوکه شده بودیم به همراه خانواده و چندین نفر از فامیل اواخر مهرماه به شیراز آمدیم با اینکه یک ماه از بازگشایی مدارس گذشته بود اما در مدارس شیراز ما را ثبت نام و راهی کلاس درس کردند.

تا سال 61 در این شهر به تحصیل پرداختیم خرداد ماه سال 61 وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را شنیدم از خوشحالی دیگر سر از پا نمی شناختم خیال می کردم جنگ تمام شده و ما به خانه و کاشانه خود در آبادان بر می گردیم اما جنگ ادامه داشت و خانواده از ما خواستند همچنان برای تحصیل و زندگی در شیراز سکونت داشته باشیم .
تا سال 63 اوضاع به این نحوه سپری شد. با اعزام خواهرم به عنوان پرستار و برادرانم به جبهه، من نیز برای حضور در مناطق عملیاتی مشتاق شدم اما خانواده راضی نبودند با اصرار زیاد خانواده را راضی کردم و از آن جا که 13 سال بیشتر نداشتم برای اعزام مجبور به استفاده از شناسنامه برادر بزرگترم شدم .

در مدت حضورم در جبهه ها چند ماهی را در کردستان و مهاباد بودم و مدتی هم در خوزستان و آبادان به عنوان نیروهای پشتیبانی در عملیات مختلف .

محسن خباز می گوید : عملیات کربلای 4 برایش یادآور خاطرات زیادی است خاطراتی که هیچ گاه فراموششان نخواهد کرد .
او صحبت هایش را این چنین ادامه می دهد : حدود 15 روز قبل از عملیات، وسایل را منتقل کرده و آماده عملیات کربلای 4 بودیم . عملیات از ساعت 9 شب 4 دی سال 65 در منطقه شلمچه شروع شد من در این عملیات آر پی جی زن بودم از 9 شب که عملیات آغاز شد تا 5 صبح بی وقفه و بدون استراحت به سمت دشمن آرپی جی شلیک می کردم 5 صبح که برای استراحت نشستم و پست را به یکی از رزمندگان تحویل دادم تازه متوجه خونریزی از ناحیه گوش هایم شده و دیگر به سختی صداهای اطراف را می شنیدم. استراحت کوتاهی داشتم و سپس به جای خود بازگشته و مجدداً وارد نبرد با دشمن شدیم از آن جا که تک تیراندازهای دشمن در نقاط مختلفی کمین کرده و رزمندگان اسلام را هدف گلوله های خود قرار می دادند ماهم از نقاط مختلف به دشمن آرپی جی شلیک می کردیم تا شناسایی نشویم .
دشمن آتش سنگین تری بر سر نیروهای ما می ریخت و رزمندگان اسلام مقاومت می کردند ما هم برای شلیک آر پی جی همچنان تغییر موقعیت می دادیم حدود 10 صبح بود که من توسط یکی از نیروهای تک تیرانداز دشمن شناسایی و هدف گلوله قرار گرفتم . گلوله به سرم برخورد کرد و من دیگر متوجه چیزی نشدم.

این جانباز دفاع مقدس پس از برخورد گلوله به ناحیه سرش دچار جراحت شدید شده و از آن جا که در آن منطقه عملیاتی امکانات پزشکی و امداد رسانی مناسبی وجود نداشته نیروهای خودی پس از مدتی گمان می کنند او به شهادت رسیده است پس همراه با کاروان شهدا به شیراز منتقل شده و مدت 3 روز در سردخانه نگهداری می شود زمانی که پیکرهای مطهر شهدا در شیراز را تحویل خانواده هایشان می دهند تا آماده مراسم تشییع و خاکسپاری شوند متوجه ایجاد چند حباب کوچک در پلاستیک و تنفس بسیار ضعیف محسن خباز می شوند.
با پیگیری به موقع این موضوع و تلاش شبانه روزی پزشکان بیمارستان نمازی شیراز و انجام چندین عمل جراحی سنگین و زمان بر ، این جانباز دوران دفاع مقدس در لحظه های آخر نجات یافته و به گفته پزشکان وقت، این بیمار اندک امیدی برای ادامه زندگی می یابد .

پزشکان و متخصصان وقت اما نا امید نمی شوند و درمان بر روی این جانباز را ادامه می دهند خانواده و دوستان نیز دست به سوی آسمان برده و از خداوند متعال شفای او را می طلبند تا اینکه بعد از گذشت 15 ماه بیهوشی ، کما و ناامیدی ، این جانباز چشم گشوده و به زندگی لبخندی دوباره می زند .

هر چند روند درمان محسن خباز ادامه دارد اما او تاکنون نتوانسته سلامت کامل خود را به دست بیاورد و علاوه بر اینکه تا چندین سال از ناحیه دست و پا و یک چشم فلج کامل بوده، آسیبهای مغزی ، جسمی و حرکتی ناشی از این حادثه را نیز برای همیشه به همراه خواهد داشت.

محسن خباز به خواست خدا به زندگی ادامه می دهد. او و دیگر جانبازان دفاع مقدس با وجود شدت جراحت و زخم هایی که از جنگ تحمیلی با خود به یادگار دارند صبورانه و بی ادعا ماندند با رنج هایشان کنار آمده و خم به ابرو نیاوردند .

ماندند و با صبوری شان درس صبر و استقامت به ما آموختند. باشد که ما نیز ادامه دهنده راه شهدا و ایثارگران در جامعه باشیم ./ایثار

 

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.