روز سه ساله است این هم خرابه، ما سه تا شهید می خواهیم!

پلاکش را پیدا کردیم و سریع استعلام کردیم. گفتند: شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمدباقر (ع)، گروهان حبیب اعزامی از کاشان... .

به گزارش تا شهدا؛ بچه های تفحص در مناطق مختلف عملیاتی مشغول به کار بودند. کار در گرمای سوزان تابستان و سرمای استخوان سوز زمستان برای آن ها خستگی نداشت. آن ها به عشق شهدا در آن بیابان ها مشغول بودند.

 

بچه های ارتش گفته بودند منطقه ای هست شبیه یک خرابه که احتمال وجود شهید در آن زیاد است. قرار شد به آنجا برویم.

 

آن روز توسل ما به دختر کوچک آقا ابا عبدالله (ع) بود. دختر سه ساله ی امام را واسطه قرار دادیم و حرکت کردیم. با هماهنگی از مرز رد شدیم.

 

رسیدیم. آنجا یک ویرانه بود. گفتم: «روز سه ساله است این هم خرابه، ما سه تا شهید می خواهیم!»

 

راهنمای گروه گفت: «آنچه دیده شده یک شهید بیشتر نیست.»

 

بعد از پیدا کردن شهید و جمع آوری پیکر او به اطراف خرابه رفتیم. شروع به جست و جو کردیم. ناباورانه در آن اطراف پیکر دو شهید دیگر پیدا شد! باز هم تا غروب گشتیم اما دیگر هیچ اثری از شهدا نبود!

 

زیارت عاشورای آن روز صبح خیلی باصفا بود. به دلمان برات شد به نام آقا ابوالفضل (ع) کار کنیم. وارد منطقه شدیم. آن روز با یاری خدا پیکر هفت شهید پیدا شد.

 

اما عجیب بود که چهار شهید پیشانی بند سالم داشتند. روی آن ها نوشته بود: «یا ابوالفضل العباس (ع)»

 

آن سال عید نوروز با شب ولادت آقا امام رضا (ع) یکی شده بود. بچه های تفحص در سنگر لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند.

 

آخر مراسم نوبت من شد که مداحی کنم. دست به دامن آقا قمر بنی هاشم (ع) شدم. عرض کردم: «ارباب، شما مزه ی شرمندگی را چشیدید. نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم.»

 

فردا صبح از بچه ها پرسید: «رمز حرکت (تفحص) با امروز چیه؟»

 

با خودم گفتم لابد همه می گویند: «امام رضا (ع)»

 

اما حاج آقا گفت: «یا ابوالفضل (ع)»

 

بعد ادامه داد: «دیشب به آقا متوسل شدیم، امروز هم به اسم آن حضرت حرکت می کنیم تا از دستشان عیدی بگیریم... .»

 

 

دست به کار شدیم. بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد. خوشحال شدیم. محتویات جیب شهدا را بررسی کردیم. اسم شهید هم روی کارت شناسایی کاملا مشخص بود.

 

«شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمدباقر (ع)، گروهان حبیب اعزامی از کاشان».

 

بچه ها گفتند: «توسل دیشب، رمز حرکت امروز و اسم شهید با هم یکی شده.» بی اختیار زبونم جاری شد که اگر اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست.

دقایقی بعد داشتیم زمین را می کندیم. یکی دفعه دیدم حاج آقا و یکی دیگر از بچه ها پریدند داخل گودال!

 

از بیل مکانیکی پیاده شدم. پیکر یک شهید دیگر پیدا شده بود. اما خیلی عجیب بود! یک دست شهید در عملیات های قبلی از مچ قطع شده بود.

 

پلاکش را پیدا کردیم و سریع استعلام کردیم. گفتند: شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمدباقر (ع)، گروهان حبیب اعزامی از کاشان... .

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.