ماجرای پیدا شدن پیکر مطهر 15 شهید

بچه ها خسته شده بودند و چند روزی بود هیچ اثری از شهدا نبود. دست ها هم تاول زده بود و تاول ها هم ترکیده و خاک هم که روی زخم تاول ها می ریخت، بدجور می سوخت. برای استراحت کنار تپه ای دراز کشیدیم.
تا شهدا؛ بچه ها خسته شده بودند و چند روزی بود هیچ اثری از شهدا نبود. دست ها هم تاول زده بود و تاول ها هم ترکیده و خاک هم که روی زخم تاول ها می ریخت، بدجور می سوخت. برای استراحت کنار تپه ای دراز کشیدیم. «خدایا! هرچه می گردیم تمامی ندارد. بااینکه مطمئنیم بچه ها اینجا شهید شدند و جا مانده اند، هیچ اثری از آنها نیست.» توی همین فکرها بودم و با سرنیزه بدون انگیزه زمین را می کندم که یک دفعه احساس کردم سرنیزه ام به چیزی برخورد. خاک ها را کنار زدم. پوتین نظامی بود! اطراف پوتین را خالی کردیم. با دقت زمین را کندیم. شهید بود. بچه ها همگی شروع کردند تپه را که سنگر تانک بود، خراب کردند و هر چند دقیقه یک بار فریاد «یا زهرا» و «یا حسین» بچه ها، خبر از پیدا شدن شهیدی می داد. آن روز پانزده شهید پیدا شد. بالاخره معراج شهدای شرهانی بوی شهید گرفت و شهدا شدند مونس بچه ها. سفره حرف های ناگفته سال ها را که کسی را محرم شنیدنش نمی دیدیم، به آن روز باز کردیم. راوی: محمد احمدیان

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.