ایستاده بمیریم بهتر است!

اطراف ما پر از جنازه ی شهدا بود. سر و رویمان گلی و خون بچه ها روی لباسمان ریخته بود.گفتم: بهتر است بین جنازه شهدا بخوابیم. شاید فکر کنند مرده ایم و وقتی رفتند یک طوری خودمان را از آن جا عقب بکشیم 
تاشهدا؛ اطراف ما پر از جنازه ی شهدا بود. سر و رویمان گلی و خون بچه ها روی لباسمان ریخته بود.گفتم: بهتر است بین جنازه شهدا بخوابیم. شاید فکر کنند مرده ایم و وقتی رفتند یک طوری خودمان را از آن جا عقب بکشیم آفتاب می خواست خودش را از پشت کوه ها بالا بکشد.ذره ای روشنایی در تاریکی دویده بود. سینه ی خاک ریز، کنار جنازه ی شهدا، دراز کشیدیم. خون جنازه ها تازه و گرم بود.. عراقی ها پنج متری ما رسیده بودند. مثل وحشی ها نعره می زدند و جلو می آمدند. زیر چشمی نگاه می کردم. دیدم تا رسیدند کنار جنازه ی بچه ها، انگشت گذاشتند روی ماشه ها و جنازه ها را به گلوله بستند.
دیدم اگر بالای سر ما بیایند، ما را هم مانند شهدا به رگبار خواهند بست. زود قضیه را به  محرم گفتم .
 گفتم: « مثل مرد بلند شیم، بایستیم. اگر قراره کشته بشیم ، بهتره ایستاده بمیریم تا خوابیده.»

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.