جواب نامردی ها!
می خواستم بروم بیرون توی خیابان ها دنبالش بگردم. رو به روی خانه ی باجناقم کلانتری بود. ترسیدم آن ها هم بفهمند ناصر توی تظاهرات بوده. از پله ها بالا رفتم. از پشت بام نگاهی به خیابون انداختم. ته خیابان یک نفر لنگ لنگان می آمد.
تا شهدا؛ شلحظه به لحظه نگران تر می شدیم. خیلی دیر کرده بود. مسجد جامع بعد از ظهر ها شلوغ شده بود. ساواکی ها مردم را لت و پار کرده بودند. قرار بود بعد از مراسم بیاید خانه ی خاله اش. آن جا مهمان بودیم. با خودم گفتم: نکند دستگیرش کرده باشند!
می خواستم بروم بیرون توی خیابان ها دنبالش بگردم. رو به روی خانه ی باجناقم کلانتری بود. ترسیدم آن ها هم بفهمند ناصر توی تظاهرات بوده. از پله ها بالا رفتم. از پشت بام نگاهی به خیابون انداختم. ته خیابان یک نفر لنگ لنگان می آمد. نزدیک تر که شد، دیدم ناصر است. رفتم پایین در را باز کردم. گفتم: بیا تو! بیا تو! چرا لنگ می زنی؟
گفت: پدرشونو در میارم! نامردا کتک می زنن!
فهمیدم ناصر کتک خورده، با همان پای لنگ رفت پشت بام، شروع کرد به سنگ زدن به طرف کلانتری. دستشو گرفتم که بیارم پایین، دادش هوا رفت. باطوم به بازویش هم خورده بود. شوهر خاله اش هم آمد بالا. با کلی صحبت کردن رضایت داد بیاد پایین. توی اتاق روی زمین نشست و گفت: جواب نامردی ها شونو به مردی می دهم!
* شهید ناصر ترحمی
می خواستم بروم بیرون توی خیابان ها دنبالش بگردم. رو به روی خانه ی باجناقم کلانتری بود. ترسیدم آن ها هم بفهمند ناصر توی تظاهرات بوده. از پله ها بالا رفتم. از پشت بام نگاهی به خیابون انداختم. ته خیابان یک نفر لنگ لنگان می آمد. نزدیک تر که شد، دیدم ناصر است. رفتم پایین در را باز کردم. گفتم: بیا تو! بیا تو! چرا لنگ می زنی؟
گفت: پدرشونو در میارم! نامردا کتک می زنن!
فهمیدم ناصر کتک خورده، با همان پای لنگ رفت پشت بام، شروع کرد به سنگ زدن به طرف کلانتری. دستشو گرفتم که بیارم پایین، دادش هوا رفت. باطوم به بازویش هم خورده بود. شوهر خاله اش هم آمد بالا. با کلی صحبت کردن رضایت داد بیاد پایین. توی اتاق روی زمین نشست و گفت: جواب نامردی ها شونو به مردی می دهم!
* شهید ناصر ترحمی
ثبت دیدگاه