دلنوشته ای برای یک جانباز شهید

نفس سنگین ات را به زور کپسول سنگین اکسیژن پایین می دادی و از لای پره های حنجره ات خس خس می کردی، همه می گفتند روزهای آخر است، اما من به ته مانده های امید همسرت ایمان داشتم، سینه ات اما به بهشت ایمانتر داشت

تا شهدا - جمعی از فرزندان شهدا روز گذشته به خانه جانباز شهید ایرج پادیاو رفتند و با خانواده شهید دیدار کردند.

مهدی باقری دبیر مجمع فرزندان شهدا در این باره در صفحه اینستاگرامش نوشت:

سلام
راستش آخرین باری که دیدم ات را بیشتر دوست داشتم، همان دفعه که با پیراهنی آمده بودم که تو به من هدیه داده بودی و تو با آن پیرهن بی رنگ و موهای نقره ای روی همین صندلی لم داده بودی و گاهی برای خوش و بش بی تکلفی نیم خیز می شدی

نفس سنگین ات را به زور کپسول سنگین اکسیژن پایین می دادی و از لای پره های حنجره ات خس خس می کردی، همه می گفتند روزهای آخر است، اما من به ته مانده های امید همسرت ایمان داشتم، سینه ات اما به بهشت ایمانتر داشت

حالا باید بیایم و زیر چلک چلک های دوربین و رعد و برق فلش ها شیک و مجلسی روی همان صندلی بزرگی که تخت پادشاهی ات بود بنشینم و برای روح آمرزیده ات طلب آمرزش می کنم

این رسم اش نبود رفیق، حالا که رفتن سهم تو و ماندن سهم من است سلام تو را من به خانواده ات می رسانم، سلام من را تو به پدرم برسان

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.