آزاده (نسخه قدیمی)

روایت یک اسیر از لحظه اعدامش

چشم ها و دست هایم را بستند و سوار مینی بوسی کردند که اسمش را

۱۳۹۳-۴-۱۴ ۱۹:۳۹

نماز جماعتی با پنج پیشنماز

آخر از کجا شنیده اید، یا خوانده اید که پیامبر اسلام همراه با

۱۳۹۳-۴-۱۳ ۱۹:۱۱

مسابقه سید آزادگان با افسر عراقی

در زندان وزارت دفاع، یکی از افسران چتر باز عراقی هم زندانی بود

۱۳۹۳-۴-۱۲ ۰۸:۵۶

شایعه سقوط جمهوری اسلامی بعد از انفجار 7 تیر

اسرای تبعیدی پس از سه ساعت به بغداد رسیدند و سوار قطار شدند.

۱۳۹۳-۴-۱۱ ۱۷:۰۸

ما ایرانی زیبا را در اسارت تصویر کردیم

گذشت و عقیده به راه مبارزه‌ای که در پیش گرفته بودیم، عامل

۱۳۹۳-۴-۱۰ ۱۶:۵۷

گرم کردن افطاری با پتو!

زندگی در اردوگاه به شکل شهر بود که شهردار و مسئول فرهنگی،

۱۳۹۳-۴-۹ ۱۷:۳۱

حرف های درگوشی پشت سنگر فرمانده

در شگفت بودم که چگونه موج انفجار سرم را پائین رانده، ترکش را

۱۳۹۳-۴-۹ ۰۷:۵۱

شیرینی ماه رمضان برای اسرا

بچه ها غذای ظهر را درنایلون می ریختند و زیر پیراهنشان پنهان می

۱۳۹۳-۴-۹ ۰۷:۴۸

انتقام از خبرنگاران خارجی به سبک ایرانی

روزی یکی از بچه ها لباس هایی
۱۳۹۳-۴-۸ ۱۹:۴۰

تلافی تصرف فاو بر سر یک اسیر

مرا صدا زدند: "اَینَ اَسیر جدید؟... تَعال... تَعال..." بچه

۱۳۹۳-۴-۲ ۰۰:۱۶