صفجه نخست
سرویس ها
درباره ما
تماس با ما
رفتن به محتوای اصلی
|
پنجشنبه، ۲۶ تیر ۱۴۰۴
پایگاه اطلاع رسانی خبری
صفجه نخست
سرویس ها
درباره ما
تماس با ما
تا شهدا
آزاده (نسخه قدیمی)
ماجرای دو منافق که با چهره موجه نفوذ کردند
در حیاط کمپ آنها را به بچههایی که نام بردم، نشان دادم. میخواستم حواسشان به
۱۳۹۶-۲-۳ ۱۳:۵۲
از گرسنگی پوست پرتقالها را خوردیم
حبوش پرسیده بود: مگه پوست پرتقالها رو جمع نکردی؟ گفته بود: سیدی! رفتم همهی بازداشتگاه
۱۳۹۶-۲-۲ ۲۰:۵۶
از تشنگی زمین را می کندم تا به آب برسم
هوا گرم بود. سلوان داشت انگور میخورد. نمیتوانستم نگاهش نکنم. وقتی انگور میخورد،
۱۳۹۶-۱-۳۱ ۱۴:۲۱
شپش ها را با بعثی ها تقسیم کردیم!
سامی وارد بازداشتگاه شد و با لبخند معنیداری گفت: شپشها سراغ ما هم اومدن!
۱۳۹۶-۱-۳۰ ۱۵:۳۷
هیچ وقت به لخت شدن در اسارت فکر نکرده بودم
دکتر گفت: ناصر استخباراتی یه سؤالی ازت میپرسم، راستشو بگو؛ اگه میدونستی میای جنگ، روزی
۱۳۹۶-۱-۲۸ ۱۴:۰۲
محسن رضایی یادم داد خوب بجنگم و اسیر نشوم
علی گفت: سیدی! من یه فرماندهای دارم به نام محسن رضایی، او به من یاد نداده برای عراقیا احترام
۱۳۹۶-۱-۲۸ ۱۳:۵۹
نگهبان عراقی حلوا و خرمای خیرات توزیع کرد
هفتهی بعد، عصر پنجشنبه مقداری حلوا و خرما برای مجروحین آورد. خیرات بود. یکسال قبل
۱۳۹۶-۱-۲۷ ۱۳:۳۸
اگر آرژانتین قهرمان جام جهانی می شد، می گذاشت بعد از یک ماه حمام کنیم
بازیهای جامجهانی ١٩٩٠ ایتالیا شروع شده بود. امروز مسابقهی فینال بود. به برکت این
۱۳۹۶-۱-۲۵ ۱۷:۰۴
مسواک دخترش را می دید و گریه می کرد
ستوان پناهی مسواکی رو که دستش بود، بهم نشون داد. روی مسواک نام دخترش حک شده بود، گفت: علی آقا! من
۱۳۹۶-۱-۲۵ ۱۴:۱۱
یکی از بعثی ها گفت: خمینی مرد بزرگی بود
بعد از چند ثانیه که سکوت بر فضای سوله حاکم بود، به یک باره نالهی اسرا بلند شد.
۱۳۹۶-۱-۲۳ ۱۲:۵۷
Pagination
Previous page
‹‹
Page 28
Next page
››