یادگاری مادر از فرزند شهیدش

وقتی دوباره می‌خواست به جبهه اعزام شود مادرش از او قول گرفت که آن شیشه را از پایش در آورد. او هم به قولش عمل کرد و در منطقه به دکتر مراجعه کرده و شیشه را بعد از دو ماه که در پایش بود، خارج کرده و همراه با نامه ای برای مادرش فرستاد. مادرش هم این شیشه را به‌عنوان یادگاری نگه داشت.

تا شهدا؛ شهید «حسن اسلامی» هشتم اسفند ۱۳۴۴، در پاکدشت به دنيا آمد. پدرش عليرضا و مادرش زهرا نام داشت؛ تا دوم راهنمايی درس خواند. وقتی جنگ عراق علیه ایران شروع شد، به‌عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. چهارم اسفند ۱۳۶۲، در جزيره مجنون در عملیات خیبر به شهادت رسيد. پيكر وی در همان منطقه بر جاماند. مزار يادبود وی در گلزار شهدای روستای ده امام شهرستان پاكدشت واقع است.

در کتاب السابقون به بخشی از زندگی شهید «محمود اسکندری جم» اشاره شده که در ادامه می‌خوانید: 

«بالاخره پدر علیرضا تصمیم گرفت با شهید خلیل شیرازی درباره حسن صحبت کند تا کمی او را نصیحت کتد که به جای اصرار و التماس برای به جبهه رفتن بیشتر به درسش برسد. شهید خلیل شیرازی هم که آن موقع در ستاد عملیاتی بعثت بودند با حسن صحبت کردند که تو باید درست را بخوانی تا بتوانی در آینده به درد مملکت رسیدگی کنی. اما حسن که هر دو برادر بزرگش در جبهه بودند با الهام از دوستانش کپی شناسنامه اش را دستکاری کرد و از طریق بسیج در گردان مالک اشتر واحد اتابک استخدام شد.

 

یادگاری مادر از فرزند شهیدش

 

درسش ضعیف بود و علاقه‌ای به درس خواندن نداشت اما به جای آن در قسمت‌های فرهنگی مدرسه شرکت داشت تا اینکه عضو بسیج شد و با چندتن از همکلاسی‌ها یش مانند رضا نجفی و شهید یعقوبی و مجازی از پادگان امام حسین علیه السلام بعد از یک سال و اندی آموزش، به جبهه اعزام شدند.

یک بار که به مرخصی آمده بود شیشه بزرگی در پایش فرورفته و عفونت کرده بود اما او اهمیت نمی داد و در جواب خانواده می‌گفت وقت ندارم که به دکتر بروم اما وقتی دوباره می‌خواست به جبهه اعزام شود مادرش از او قول گرفت که آن شیشه را از پایش در آورد. او هم به قولش عمل کرد و در منطقه به دکتر مراجعه کرده و شیشه را بعد از دو ماه که در پایش بود، خارج کرده و همراه با نامه ای برای مادرش فرستاد. مادرش هم این شیشه را به عنوان یادگاری نگه داشت.

در عملیات خیبر بعد از ۲۵-۲۰ روز عملیات سخت دستور عقب نشینی دادند در حین عقب نشینی یک پای حسن تیر دوشکا خورده و از بدن جدا شد و تیر دیگری هم به کتفش خورد و دستش هم آویزان شده بود، که دوستش علیرضا کنگرلو متوجه او شد. او را بر دوش خود گذاشته و حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر آورد، اما با اشاره حسن او را بر زمین نهاد. حسن که انگار چشمهایش چیز دیگری می‌دید و گوشش مژده وصل می‌شنید اصرار کرد که مرا رها کنید و بروید.

بعد از رفتن آنها عراقی ها که فاصله کمی با رزمندگان داشتند رسیده و به تمام زخمیان تیر خلاص می‌زدند. و همانجا بود که حسن به آرزوی دیرینه اش شهادت دست یافت و به سوی یگانه معبودش به آسمانها پرواز کرد.»

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.