علمدار مهندسی رزمی تیپ ۲۱ امام رضا (ع)
تا شهدا؛ دهم خرداد 1344، در روستای جیمآباد از توابع شهرستان مشهد به دنیا آمد. پدرش موسی، کشاورز بود و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1362 ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نوزدهم دی 1365، با سمت مسئول واحد مهندسی در پاسگاهزید شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پا و کمر، شهید شد. مزار او در بهشت رضای شهرستان مشهد واقع است.
فرازي از وصيت نامه شهيد
من خود را كوچكتر از آن مىدانم كه پيامى به مردم حزب الله و هميشه در صحنه بدهم ولى با اين حال به عنوان پيام يك شهيد اين حرف را مىگويم كه اى عزيزان بعد از هزار و چهارصد سال كه از قافله شهادت طلبان راه حق و حقيقت مىگذرد هنوز صداى زنگ اين كاروان به گوش مىرسد، گوشها را از آهنگهاى ضد انسانى پاك كنيد تا آنهايى كه صداى زنگ كاروان را نشنيدهاند بشنوند و به يارى امير قافله بشتابند و با اتحاد و حب امام عزيزم نگذارند تا يك بار ديگر دست اجنبى و ايادى شيطان بر سر ما دراز شود، نگذاريد يك بار ديگر بر قلب امام خدشهاى بيفتد و از نفاق عدهاى سود جوى و فرصت طلب قلب امام عزيز به درد بيايد، يارى كنيد امام عزيز را تا شما را در درگاه كبريايى شفاعت كند.
دفعة آخری که آقای علیپور به مشهد برای مرخصی آمده بود ، یک روز با هم به زیارت شهدای بهشت رضا (ع) رفتیم و در آخر بر سر مزار برادرم رضا رفته و پس از خواندن فاتحه ای به من فرمودند : بیایید از این سمت برویم . خودشان جلو راه افتادند و من هم پشت سر ایشان حرکت کردم . رفت تا رسید به قبرهایی که آماده کرده بودند و سپس بر یک قبر مکث و داخل آن را نگاهی کردند و بعد گفتند : به همین زودی ها مرا می آورند و اینجا دفن می کنند . من خیلی ناراحت شدم و گفتم : من را به اینجا آورده ای که از این حرفها بزنی ؟ گفت : تو باید این آمادگی را داشته باشی و من در ابتدای ازدواج به شما گفتم که نهایت راه من شهادت است و تو باید پذیرای این امر باشی . وقتی هم شهید شد نگاه کردم دیدم دقیقاً در همان قبری که به من نشان داد دفنش کردند .
راوی: فاطمه نشمیه
در عملیات بدر وقتی که جاده خندق را در داخل خاک عراق مورد حمله قرار دادیم.علی پور با چند نفر از برادران مهندسی آمدند وگفت:بابا نظرمن برادران مهندسی در خدمت شما هستیم. گفتم اگر یک بولدزر بیاوری خیلی خوب است.گفت:از عراقی ها می گیریم. گفتم:یک بولدزر لازم دارم .خنده ای کردوگفت:چشم و روبه آنها کردوگفت شنیدید باید این کارراهمین امشب انجام دهیم همگی رفتند چند ساعت بعد آمد وکنارم ایستادوگفت کجا را خاکریز بزنم.چون فرمانده لگشر سردار قاآنی همان روز زخمی شده بود ومن بسیار ناراحت بودم.دشمن نیز پاتک سنگینی راآغاز کرده بودآتش بسیار هماهنگی را روی نیروهای خودی داشت.با ناراحتی گفتم نمی دانم از شریفی سوال کن.او بسیار آرام گفت:چشم ، وروبه شریفی کرد وگفت:چه باید کرد؟ دوباره من گفتم :بروید جلوی دشمن یک خاکریز درست کنید.اوبا یارانش حرکت کردند وخود را به جلوی نیروهای خودی رساندند که فرمانده آن نیروها شهید جواد جامی بود.جواد با بیسیم به من گفت:دست شما درد نکند گفتم:چه شده است؟ گفت:الان علی پور دارد خاکریز در جلوی نیروها درست می کند.گفتم:باچی؟ گفت با بولدزر تعجب کرد از جواد پرسیدم از کجا؟ دیدم علی پور گفت:مگر خودتان نگفتید یک بولدزر می خواهم من هم رفتم وآوردم.گفتم:از کجا آوردی؟ گفت:از عراقی ها گرفتم.خلاصه این جوان رشید اسلام از پیشروی نیروهای دشمن جلوگیری کرد وما جاده خندق را در کنترل خود در آوردیم.
راوی: محمد حسن نظر نژاد
ثبت دیدگاه