10 سال دعا کردم که اسرا آزاد بشوند

بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم.

تا شهدا؛  نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند تا کار مبادلۀ آزادگان را انجام دهند . من مترجم بودم.
 
اتاق ها خالی بود . همه توی محوطه بودند . داشتیم آزاد می شدیم . بعضی ها داشتند سوار اتوبوس ها می شدند . یک دفعه سایه هایی را روی پنجرۀ  اتاق کناری ام دیدم . صدایی هم می آمد . رفتم پشت پنجرۀ اتاق . تعجب کردم . حاج آقا بود . دو نفر هم کنارش بودند . میله های پنجره را گرفتم . گفتم« حاج آقا شما این جا هستید؟»
 
 بعد داد زدم: «حاج آقا این جاست ».
بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم. از پشت میله ها روبوسی کردیم . به ما دلداری می داد. مي گفت: « آقا جون چرا ناراحتید؟ خوشحال باشید شما بر می گردید ایران. اگر دیدید ده سال سجده کردم ، اگر نماز خواندم و دعا کردم. آرزویم این بود که این لحظه را ببینم. من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد بشوند . دست خدا به همراهتان . موفق باشید . من به آرزویم رسیده ام ».
این ها را که گفت ، صدای گریۀ بچه ها بلندتر شد.

 

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.