هنگام مصاحبه با اسرا شکنجه شان نکنید
تا شهدا: در استخبارات ما اسرای بدر را در اطاق کوچکی جای دادند، پاسی از شب گذشته بود که اطاق بیش از گنجایشی که داشت از اسیر پر شد. بیشتر اسرا مجروح بودند و از شدت درد به خود می پیچیدند و کسی به درد و ناله آنها توجهی نمی کرد برخی از اسرا بر اثر موج گرفتگی ناخودآگاه به اسرایی که زیر پایشان بود آسیب می رساندند.
پنج الی شش روزی را که در استخبارات بودیم خیلی سخت گذشت. مزدوران بعثی بچه ها را به شدت شکنجه می دادند و آنها را زیر ضربات مشت و لگد و تازیانه خود قرار می دادند در همانجا بود که محاسن یکی از برادران ما را سوخته و بدن دیگری را به بهانه پاسدار بودن با ضربات محکم تازیانه سیاه کردند.
وضعیت غذایی ما بسیار نامطلوب بود وقتی برایمان غذا می آوردند با همان دستهای آغشته به خون مجبور به خوردن غذا بودیم و ظرفی که برای دستشویی استفاده می کردیم از همان ظرف برای آشامیدن آب استفاده می شد. شیران سلحشور و دلاوران دربند این غیور مردان مقاوم سرزمین ایران در همان شرایط و مشکلات طاقت فرسا از نماز و یاد خداوند سبحان غافل نبودند و با تیمم بر دیوار با همان بدنهای مجروح و خون آلود اقامه نماز می کردند، البته چون قبله برایمان مشخص نبود به سمت قبله حدسی نماز را می خواندیم.
در یکی از روزها تمام ما اسرا را با ضربات مشت و لگد و تازیانه از اطاق بیرون آوردند و در راهرویی نشاندند بعد از لحظاتی متوجه شدیم خبرنگار بخش فارسی زبان رادیو عراق آمده تا با ما مصاحبه کند چون ممکن بود صدای تازیانه های مزدوران و صدای ناله و فریاد دوستان ضبط شود لذا خبرنگار از آنها خواست تا پایان مصاحبه دست از آزار و اذیت اسرا بردارند، تا بتواند مصاحبه اش را به خوبی انجام دهد.
خبرنگار گفت: هیچکس نه بسم الله و نه آیه قرآن بخواند فقط نام وتاریخ و محل اسارت را بیان کند در غیر این صورت مصاحبه اش پخش نمی شود و از نفر اول شروع کرد به مصاحبه گرفتن تا اینکه نوبت به من رسید و به فضل الهی من اینگونه آغاز کردم اینجانب غلامحسین کمیلی فرزند محمد علی در تاریخ ۲۳/۱۲/۱۳۶۳ در جبهه های جنوبی جنگ اسیر شده ام از کسانی که صدای مرا می شنوند خواهش می کتم خبر سلامتی مرا به خانواده ام در بیرجند روستای تخته جان و یا به مشهد شماره تلفن ۲۲۹۰۷ اطلاع بدهند والسلام علیکم و رحمت الله .
در این مدتی که در استخبارات بودیم تحت شکنجه و آزار و اذیتهای گوناگون قرار گرفتیم.
پس این مدت همگی ما را با اتوبوس به اردوگاه رمادی کمپ ۹ انتقال دادند
راوی: آزاده غلامحسین کمیلی
بدریون
ثبت دیدگاه