سردار آزادگان مرحوم سید علی اکبر ابوترابی
دوران اسارات از آن دوران هایی است که تحملش برای همه کس ممکن نیست. در وصیت برخی فرماندهان بزرگ آمده بود که از خدا خواسته اند هر چه شد و در شرایطی اسیر نشوند! در آن شرایط دشوار و طاقت فرسا حضور کسی که به انسان دلداری دهد و سنگ صبور دوران اسارت باشد بسیار مفید است.
به گزارش تا شهدا؛ دوران اسارات از آن دوران هایی است که تحملش برای همه کس ممکن نیست.
در وصیت برخی فرماندهان بزرگ آمده بود که از خدا خواسته اند هر چه شد و در شرایطی اسیر نشوند! در آن شرایط دشوار و طاقت فرسا حضور کسی که به انسان دلداری دهد و سنگ صبور دوران اسارت باشد بسیار مفید است. یکی از روحانیان اسیر می گفت در اردوگاه ما همه چیز به هم ریخته بود. اسیران ایرانی با هم درگیر می شدند. من هم هرکاری کردم نتوانستم مشکلات را حل کنم . آن شب توسل پیدا کردم به حضرت زهرا (س) در عالم خواب بانویی بزرگوار را دیدم که فرمودند( فردا علی اکبر مان را برای حل مشکلات به پیش شما می فرستم!) روز بعد چند اسیر ایرانی به اردوگاه ما منتقل شدند. گفتند یکی از آن ها قبلا روحانی بوده. همان روحانی در همان روز اول همه ی مشکلات را حل کرد! با خوشحالی به سراغش رفتم و گفتم: «نام شما چیست.» گفت: «علی اکبر. علی اکبر ابوترابی.» *** به عراق پناهنده شده بود. برای همین مدتی در اردوگاه اسرا زندانی بود. به هیچ چیزی مقید نبود. پاسور داشت مرتب مشغول بازی و... بود. یک روز بچه های اسیر پاسور او را پاره کردند. او هم اعصبانی شد و به قرآن اهانت کرد! بعد هم فرار کرد و رفت داخل یکی از اتاق ها. خیلی ها آماده بودند تا او را بکشند. حاج آقا ابوترابی داد زد و گفت:«وای به حالتان اگر با او کاری داشته باشید .» چند روزی در پناه آقای ابوترابی بود. حاجی با او حرف می زد و ... تا اینکه به ایشان گفت:« حاجی ،من میخواهم نماز بخوانم . اما می ترسم بچه ها فکر کنند از آن ها ترسیدم برای همین ...» بالاخره برخورد خوب حاجی جواب داد. حاجی ابوترابی با عمل به بقیه درس داد. *** سرگرد بود. اما بقیه ی فرماندهان عراقی خشن تر و بی رحم تر،چقدر اسرای ما را زده بود. حتی خود آقای ابوترابی را . حالا همین آقا شده بود سرهنگ. ترفیع درجه گرفته بود و شده بود مسئول چند اردوگاه . آقای ابوترابی به یکی از بچه ها،که آشپز اردوگاه بود،گفت:«می توانی از آردهای اضافه یک کیک درست کنی؟» ایشان هم قبول کرد و با آرد و شکر و... یک کیک کوچک زیبا درست کرد.عصر بود که سرهنگ برای بازدید به اردوگاه آمد. آقای ابوترابی از طرف اسرای ایرانی به استقبالش رفت! در حالی که سینی که پارچه ای رویش بود را دست داشت. سرهنگ ایستاده بود. طبق معمول با عصبانیت پرسید :«این چیست؟!» آقای ابوترابی جلو رفت. پارچه را کنار زد و گفت : «این هدیه ای از طرف اسرای ایرانی است!شنیده ایم شما ترفیع گرفته اید.» سرهنگ نگاهی به کیک کرد و نگاهی به چهره ابوترابی. هیچ کس این گونه ترفیع گرفتن او را تبریک نگفته بود. رو به ابوترابی کرد و گفت:چیزی از من می خواهید؟ کاری برایتان انجام دهم؟» آقای ابوترابی گفت :« نه، ما فقط آمدیم برای عرض تبریک .» بهد هم از آنجا خارج شد و به میان اسرا برگشت . نمی دانید این برخورد حاج آقا چقدر تاثیر گزار بود . سرهنگ روز بعد به فرمانده اردوگاه دستور داد تا اسرای ایرانی را در آزادی بیشتری قرار دهد. *** امام باقر(ع) فرمودند: « کسی که بمیرد و امام نداشته باشد مرگ او مرگ دوران جاهلیت است و کسی که بمیرد و امام خود را نشناخته باشد مانند کسی است که همراه قائم (عج) در خیمه او باشد.» توسل به امام زمان (عج) در بر طرف شدن مشکلات دوران اسارت مطلبی حاج آقا ابوترابی بار ها سفارش می کرد که توسل به امام زمان (عج) را فراموش نکنید. یک بار از خود حاج آقا پرسیدم:« حاجی، شما مطلبی از این توسلات به یاد دارید.که برای خودتان پیش آمده باشد.» چیزی نمی گفت. با اصرار من گفت:سال1343به سفر حج مشرف شدم. در آنجا ده نفر جوان وهابی بودند که در طی اعمال و مناسک حج با آن ها رفیق شدم. هر روز با آن ها صحبت می کردم . کم کم داشتم بر آن ها تاثیر می گذاشتم. یک روز با هم در کنار خانه خدا نشسته بودیم . نگاهم به شکاف خانه ی کعبه افتاد. رو به آن ها کردم و گفتم : می دانید این شکاف برای چیست ؟ آآن ها اضهار بی اطلاعی کردند . من گفتم زمانی که مادر امیر المومنین علی (ع) درد زایمان داشت به خانه کعبه پناه برد. دیوار کعبه شکاف برداشت و ایشان وارد بر کعبه شد. سه روز بعد هم با مولا علی (ع) بیرون آمد . نگاهی به آن ها کردم . و انگار کفر گفته ام . همه آن ها غضبناک به من نگاه می کردند. همه آماده شدند تا به من حمله کنند. دیدم هیچ را فراری دارم. توسل کردم به امام زمان (عج) . گفتم : آقا خودتان نجاتم بدهید. آن ها بلند شدند و به طرفم آمدند. خیلی ترسیده بودم. همان لحظه دیدم پیر مردی نورانی بدون اینکه ما چیزی گفته باشیم جلو آمد و گفت : با این سید چی کار دارید؟! آن ها همگی گفتند: کفر می گوید میخواهیم ... پیر مرد ،گفت: مگر چه گفته؟! آن ها ادامه دادند : میگوید دیوار خانه ی کعبه به احترام علی(ع) شکافته شده! پیر مرد گفت: راست می گوید. شما خبر ندارید . شما بی اطلاعید. وقتی پیرمرد نورانی جواب آن ها را داد همگی قانع شدند. بعد یکی یکی از من عذرخواهی کردند و رفتند. وقتی برگشتم تا از پیرمرد تشکر کنم دیدم کسی آن اطراف نیست!» سید آزادگان حاج آقای ابوترابی بعد از آزادی از زندان های صدام ، باز هم به دنبال حل مشکل آزادگان بود. مدتی هم نماینده ی مجلس بود. در سال 1379 به همراه پدر گرامی شان عازم سفر مشهد بودند که در سانحه ای دلخراش به دیدار معبود رفتند. یادش گرامی.
ثبت دیدگاه