سایه ی شکنجه بر سر آسایشگاه

بلاهایی بر سر ما آوردند که دیگر یاد آن روز های قبلی افتادیم و ۱۵  تا ۶۰ روز همدیگر را ندیدیم تا این که نماینده صلیب سرخ گفت: چه شده است؟ ولی ما از ترس شکنجه ی بیشتر بعثیون چیزی نگفتیم.
تا شهدا: در زمان اسارت در اردوگاه که بودیم ما را خیلی اذیت می کردند. پس از دو سال ما را این قدر اذیت کردند که دیگر تقریباً اسم خودمان هم یادمان رفته بود.
در یک روز پاییزی که با ارشدهای آسایشگاه هماهنگی کرده بودیم دست به اعتصاب غذا زدیم و تا دو روز اعتصاب ادامه داشت. فرمانده ی اردوگاه آمد و ارشد اردوگاه با وی صحبت کرد و گفت: باید ارشد آسایشگاه را خودمان انتخاب کنیم. ارشد آسایشگاه ها را خودشان انتخاب کرده بودند و قول داد که خودتان انتخاب کنید.
بعد از دو روز ارشد آسایشگاه را خودمان انتخاب کردیم. تا چند روز نسبت به قبل جو اردوگاه خوب پیش می رفت تا این که بچه ها در یکی از تقاطع  های اردوگاه با نیروهای عراقی درگیر شدند و ما هم نمی دانستیم یک مرتبه سوت داخل آسایشگاه را زدند، فکر می کردیم که یا صلیب سرخ و یا هیئتی دیگر آمده است. تا این که از ساعت۳  بعد از ظهر تا ساعت۸ شب خبر دادند که درگیری بوجود آمده است. حدود ۱۵۰۰ نفر بودیم همه با هم با صدای بلند شروع کردیم به تکبیر گفتن و مرگ بر صدام، فردای آن روز آسایشگاه به آسایشگاه را با شلاق تنبیه کردند.
بلاهایی بر سر ما آوردند که دیگر یاد آن روز های قبلی افتادیم و ۱۵  تا ۶۰ روز همدیگر را ندیدیم تا این که نماینده صلیب سرخ گفت: چه شده است؟ ولی ما از ترس شکنجه ی بیشتر بعثیون چیزی نگفتیم. نماینده صلیب سرخ گفت: ما خودمان می دانیم که شما را زده اند همه چیز را بگویید تا ما به سازمان ملل ارجاع بدهیم و ما هم این کار را کردیم و با این کار کمی آزادی به دست آوردیم.
****
خاطره دیگرم این است که در بغداد با ماشین ما را می بردند و در شهرر دور می دادند. یک روز پسر بچه ای داخل مغازه ایستاده بود که عده ای ما را با سنگ می زدند و عده ای شادی و بعضی ها هم گریه می کردند.
پدر آن پسر بچه یک کارتن بیسکویت به او داد و گفت: کارتن را داخل ماشین پرت کن، ولی سربازان عراقی کارتن را به بیرون پرتاب کردند. پسر بچه باز هم در خیابان که خیلی شلوغ بود کارتن را به داخل ماشین پرتاب کرد و ما که یک دستمان به همدیگر بسته بود کارتن را گرفتیم و باز کردیم و بیسکویت ها را تقسیم کردیم. اما به دلیل تشنگی نمی توانستیم آن ها را بخوریم.
راوی: آزاده عباس حسینی خواه
مدت حضور در جبهه:۱۲ ماهمدت اسارت:۴ سال ۳ ماه و ۱۰ روزتاریخ و محل اسارت:۲۷/۲/۶۵ منطقه مهرانتاریخ آزادی از اسارت:۲/۶/۶۹

* سایت جامع آزادگان

ثبت دیدگاه

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Restricted HTML

  • تگ‌های HTML مجاز: <a href hreflang> <em> <strong> <cite> <blockquote cite> <code> <ul type> <ol start type> <li> <dl> <dt> <dd> <h2 id> <h3 id> <h4 id> <h5 id> <h6 id>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.