با دیدن «آقا» خشکمان زد!
بدجوری ترسیده بودیم. به حالت آماده باش کامل قرار گرفتیم. اگر دشمن ما را می دید، کارمان تمام بود؛ یا کشته می شدیم و یا اسیر که در آن صورت چون نیروی اطلاعاتی بودیم عاقبت بدی در انتظارمان بود...
تا شهدا؛ بدجوری ترسیده بودیم. به حالت آماده باش کامل قرار گرفتیم. اگر دشمن ما را می دید، کارمان تمام بود؛ یا کشته می شدیم و یا اسیر که در آن صورت چون نیروی اطلاعاتی بودیم عاقبت بدی در انتظارمان بود. تعدادمان کم بود. احساس کردیم وسط نیروهای دشمن گیر افتاده ایم و دیگر راه فرار نداریم. چاره ای نبود. باید می پریدیم آن طرف نهر، پشت نخل ها. از روی نهر که عبور کردیم ناگهان خشکمان زد! آنها با تسلط کامل، ما را دیده بودند. جلو آمدند و یکی یکی ما را در آغوش کشیدند. آقا هم وسط ایستاده بود، با همه گرم گرفت و روبوسی کرد. شناسایی شان تمام شده بود و داشتند بر می گشتند. با دیدن آقا در خط دشمن، هم روحیه گرفتیم و هم شرمنده شدیم! به نقل از سردار فدوی
ثبت دیدگاه