لذت های اردوگاه
اسرایی بودند که تا ابتدایی خوانده بودند اما در اردوگاه تا دبیرستان هم خواندند. به جرئت میگویم کمترکسی بود که بگوید این درسی که الان در اردوگاه میخوانم، برای این است که در آینده در کشورم از آن استفاده کنم، بلکه برای همان لحظه و همان روزها درس میخواندیم.
تا شهدا: اردوگاه موصل با ١٢٠نفر، یکدست از بچههای عملیات خیبر بود. بچههایی مقید و مذهبی که روحانی، بسیجی، سپاهی، فرمانده، رزمنده پیرمرد و بچهسال هم در میان خود داشتند. پشتوانه روحی یکدیگر بودیم. زندگی میکردیم؛
گرچه چندماه نخست اسارت، سختگیری و بازجویی بود و عراقیها فکر میکردند قصد یورش و اعتصاب داریم اما بعد از دوماه آنها هم به ما اعتماد کرده بودند. میگفتند شما چه آدمهایی هستید؛ ما میزنیم و شما میخندید.
بعد از دوماه به ما ١٠قرآن دادند. ما هم با برنامهریزی، وقت قرآن خواندن را تقسیم میکردیم اما خواندن مفاتیح ممنوع بود. برای همین به صورت شفاهی هرکس هر بخشی از دعاهای معروف مثل توسل، کمیل و ندبه و زیارت عاشورا را که میدانست، میخواند و بقیه آن را حفظ میکردند تا درنهایت آن دعا خوانده میشد. بعضیها هم روی کاغذهای سیگار دعاها را مینوشتند تا فراموش نشود. بعد کاغذ دستبهدست میگشت. درس هم میخواندیم.
اسرایی بودند که تا ابتدایی خوانده بودند اما در اردوگاه تا دبیرستان هم خواندند. به جرئت میگویم کمترکسی بود که بگوید این درسی که الان در اردوگاه میخوانم، برای این است که در آینده در کشورم از آن استفاده کنم، بلکه برای همان لحظه و همان روزها درس میخواندیم.
از طرفی هرکس در هر صنف و کاری ابتکار به خرج میداد. یکی با هستههای خرما و سنگ و چوب، تسبیح میساخت و یکی کلاه و گیوه درست میکرد.
در مجموع با وجود محدودیتهای دوران اسارت، آرامش داشتیم، به طوری که لذت آنجا را الان اینجا نداریم. خودمان بودیم و خودمان. اسارت برای ما مرحله جدیدی از جهاد بود. ما برای تکلیف به جبهه رفته بودیم. اسارت هم تکلیف دیگری بود که با توکل بر خدا آن را گذراندیم.
راوی: آزاده دکتر وحیدرضا اکرامی فرد
* پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران
گرچه چندماه نخست اسارت، سختگیری و بازجویی بود و عراقیها فکر میکردند قصد یورش و اعتصاب داریم اما بعد از دوماه آنها هم به ما اعتماد کرده بودند. میگفتند شما چه آدمهایی هستید؛ ما میزنیم و شما میخندید.
بعد از دوماه به ما ١٠قرآن دادند. ما هم با برنامهریزی، وقت قرآن خواندن را تقسیم میکردیم اما خواندن مفاتیح ممنوع بود. برای همین به صورت شفاهی هرکس هر بخشی از دعاهای معروف مثل توسل، کمیل و ندبه و زیارت عاشورا را که میدانست، میخواند و بقیه آن را حفظ میکردند تا درنهایت آن دعا خوانده میشد. بعضیها هم روی کاغذهای سیگار دعاها را مینوشتند تا فراموش نشود. بعد کاغذ دستبهدست میگشت. درس هم میخواندیم.
اسرایی بودند که تا ابتدایی خوانده بودند اما در اردوگاه تا دبیرستان هم خواندند. به جرئت میگویم کمترکسی بود که بگوید این درسی که الان در اردوگاه میخوانم، برای این است که در آینده در کشورم از آن استفاده کنم، بلکه برای همان لحظه و همان روزها درس میخواندیم.
از طرفی هرکس در هر صنف و کاری ابتکار به خرج میداد. یکی با هستههای خرما و سنگ و چوب، تسبیح میساخت و یکی کلاه و گیوه درست میکرد.
در مجموع با وجود محدودیتهای دوران اسارت، آرامش داشتیم، به طوری که لذت آنجا را الان اینجا نداریم. خودمان بودیم و خودمان. اسارت برای ما مرحله جدیدی از جهاد بود. ما برای تکلیف به جبهه رفته بودیم. اسارت هم تکلیف دیگری بود که با توکل بر خدا آن را گذراندیم.
راوی: آزاده دکتر وحیدرضا اکرامی فرد
* پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران
ثبت دیدگاه