http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/53154

شناسه خبر: 53154
۱۳۹۵-۱۰-۱۱ ۱۶:۴۶

دلنوشته ای به مناسبت سی ودومین سالگرد شهادت بسیجی شهید موسی مقاری

شهید موسی مقاری در اول تیرماه ۱۳۴۴ چشم به جهان گشود و در یازدهم دی ماه ۱۳۶۳ به درجه رفیع شهادت نائل شد.  

به گزارش تا شهدا؛ مهدی مقاری دلنوشته ای به مناسبت سی و دومین سال شهادت برادر خود نوشته که به این شرح است: «داداش گلم! سلام، سلامی که سی و دو ساله شد، راستی داداش گل من! یادمه وقتی راهی سفر شدی، من فقط پنج سالم بود و قدرت تشخیص و تمیز درست و درمونی نداشتم، بخاطر اینه که سلام و خداحا فظی اون شبم باهم یکی شدن….

داداش! یادته تو اون شب سرد ویخبندون اوائل زمستون سال۶۳، وقتی می خواستی بری، لوله و شیر های آب خونه یخ زده بود، داداش جون! با های دهنت، روی شیشه ماشینی که سوارش شدی، برای من شکلک کشیدی ومن خوشحال شدم وخندیدم، شاید اون، آخرین خنده من از عمق وجودم بود و بعد از اون تمام خنده هام از گریه غم انگیزترشدن…

داداش گلم!  یادته، برای اولین عکس سه در چهار زندگیم، من رو بردی عکاسی و هنوز با افتخار به خودم می بالم که اولین عکس پرسنلی من با همراهی تو بوده وشروع هویتم با تصویرسازی تو بوده …

داداش گلم! راستی همه فوتبالیستا و بچه های تیم فوتبال شهید مهاجر از قیچی برگردونای عالیی که میزدی تعریف می کنن، اما می دونی از اون تیم فقط یک خاطره واسه عده ای مونده و قاب عکسی از خاطرات و اسم و عکس شهدای اون، مثل علی جعفری، حسن خراسانی، محمود بختیاری و ….

داداش! دلم خیلی از دست مردم گرفته که میگن خوب شد از شما یه نفر شهید شد، میگن خیلی چیزا به دست آوردین، اما ما که ندیدیم و نفهمیدیم منظورشون چیه، اما اونها هم نمی دونن چه رنج و دردی نصیب ما شده که عزیزترین فرد خونواده رو زیر خاک بردیم…

داداش گلم! حدود چهار ساله که بابا اومده پیشت و ما در حسرت دیدارشیم. اما خوش بحالت که چهارساله با هم هستین. داداش! درحقش پسری کن، آخه تو پسر ارشد بابایی..

دادش گلم! بد زمونه ای شده اگر کسی بخواد رشد و پیشرفت کنه،  باید به تو و امثال تو خیانت کنه و اگر این کار رو نکنه یا، درجا، می زنه و یا پسرفت میکنه و باید روی خون شماها پا بذاره، که الان اتفاقا مد شده و اگه غیر از این باشه بایستی، بهش شک کرد!!!

داداش گلم! رفتی و خوب که افول ارزش ها و طلوع ضد اونها را ندیدی، راستی واسه دفاع از ناموس و جان و مال مردم رفتی و امروز همین ها که از جان و مالشون، صیانت و حفاظت کردی میگن می خواست نره!!! میگن، مگه ما بهشون گفتیم بِرَن؟؟ نمیدونن اگه تو و دوستات نرفته بودین بجنگین، الان معلوم نبود تو کدوم کشور آواره بودیم…

داداش نازنینم! قربون اون قد و بالای رعنای تو بروم که سی و دو ساله زیر خروارها خاک آرمیده و فقط ما داریم خاطره هات رو مرور می کنیم!!!

داداش گلم! همه چی شده سیاست و سیاست بازی، میز و صندلی مدیران رو خون شما گذاشته شده و خیلی از اونا دارند این صندلی ها رو، هی فشار میدن و جای پای خودشون رو محکم و محکم تر می کنن و جز خیانت کاری نمی کنن و جنگ ثروت اندوزی راه انداختن!!!!

داداش ماهم! اگرما حرفی بزنیم میگن یه شهید دادن، میخوان کشور و صاحب بشن، در حالی که بسیاری از مدیران کشور فقط یاد گرفتن، تو هفته بسیج و دفاع مقدس و بصیرت و روزایی مث اینا، یه چفیه دور گردنشون بندازن و در سایر روزا، اونو روی صندلی میزشون بندازن، یا آویزونش کنن وپز بسیجی بودن، بِدَن!!! اما گره ای از کار مردم باز نمی کنن و فقط نجومی، حقوق و ملک میگیرن!!!

داداش! خیلی دوستت دارم وبهت افتخار میکنم و به خودم می بالم که تو داداشمی….

خداکنه در مسیر تو قدمهام نلغزه….»