http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/39045

شناسه خبر: 39045
۱۳۹۴-۱۱-۶ ۰۹:۰۹

مثنوی «قمر رویان عاشق» برای جوان ترین شهید مدافع حرم

<div style="text-align: justify;"><span style="font-size: 12px; line-height: 1.5;">شاعر انقلابی کشور مثنوی قمر رویان عشق را برای شهید «سید مصطفی موسوی» سورد که تاین شهید 18 ساله که به سوریه رفت و در فروردین سال جاری، چند روز پس از 20 ساله‌ شدن در عملیات بصری الحریر مفقود و روز گذشته پیکرش به آغوش خانواده‌اش بازگشت</span></div>
تا شهدا؛ بسم ربِّ الفاطمه، بانویِ آه - در میانِ کوچۀِ غم، بی‌پناه 
مثنوی «قمر رویان عاشق» تقدیم به جوان‌ترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی 
جگرخون است و باران دیده را غرق - زَنَد شمسِ بلا خونین سر از شرق 
به خاک افتاده ماهِ لاله‌گون را - سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را 
در این دشتِ پُر از یاس و عقاقی - به خاک افتاده گلگون جسم ساقی 
به خون آغشته پرپر لاله‌هایش - و نام کعبۀِ دل، کربلایش 
در این دشت ز خون باریده باران - شقایق گشته پرپر صد هزاران 
قمر رویان به خاک افتاده بازند - وضو بگرفته با خون در نمازند 
قمر رویی علم بگرفته بر دوش- ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش 
سحر را دیده خون می‌بارد از درد - به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد 
سحر آسیمه‌سر می‌پرسد از ماه - که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه 
قمر رویا که در خون کِشته مویت -که خنجر کِشته ای مه بر گلویت 
که شرحه شرحه کرده پیکرت را - روان بر نیزه‌ آورده سرت را 
خزان آورده تاراجِ بهاران - به خون آغشته رویِ ماهِ یاران 
سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک - علم افتاده سویی، پاره تن مَشک 
علمداری به خاک افتاده در دَشت - ندارد بر حرم او رویِ برگشت 
صدای العطش پیچیده در گوش - زِ مینای بلا سقا کند نوش 
سحرگاهان که مست آید صبا باز - بگیرد مرغ‌دل را شوقِ پرواز 
کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق - دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق 
چو آغوشی که بر دلبر گشاید - به بالِ آروز، دل پَر گُشاید 
ز شوق کربلا جان گَشته بر لب -کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب 
چه خوش باشد شهادت عاشقان را - فدا از بهر زینب جسم و جان را 
خوشا کرب و بلا چاووش کردن - ز مینای شهادت نوش کردن 
خدا را دست در آغوش کردن - کفن بر تن شقایق پوش کردن 
چه شوق است این به سر آلاله‌ها را؟ - که خون آورده قلب نوبهارا 
چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ - چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟ 
چه دارد کربلا در خویش مستور؟ -که سازد عاشقان را مست و مسحور؟ 
چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ - به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟ 
چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟ - که جوش آورده در خُم تا ابد مِی 
کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟ - که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او 
چه اعجازی نمود آن سَربُریده - که بارد تا ابد خونش ز دیده 
چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ - چه درد این غم که درمانی ندارد؟ 
چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ - چرا پایان ندارد این سرآغاز؟ 
چه خون است این‌که جاری تا اَبَد شُد - زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟ 
چه دارد کربلا در خویش پنهان؟ - که با خود می‌برد دل را تن و جان؟ 
سرت اِی از قفا از تن بُریده - به آغوش خدا اِی آرمیده 
چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق - چنین آواره‌ایم اندر پِیِ عشق 
چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟ -چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟ 
به خون غلتیده پرپر، لاله‌ای مست - قمر رویی علم بگرفته در دست 
ز مینای شهادت نوش کرده - ردایِ لاله را تن‌پوش کرده 
چو اسرارِ بلا را فاش کرده - رُخَش را لاله‌گون نقاش کرده 
شقایق گشته پرپر در جوانی - قمر رویی به‌رسم مهربانی 
سلام ای در جوانی گشته عاشق - به دشت کربلا پرپر شقایق 
سلام ای مادرت را نورِ دیده - سلام ای ماهِ در خون آرمیده 
سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس - حرم را ای مدافع همچو عباس 
سلام ای عاشق بانوی غم‌ها - سلام ای دیده همچون او ستم‌ها 
سلام ای کرده جان قربان زهرا -سلام ای بی‌کَس و بی‌یار و تنها 
به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه - دلم آتش گرفت از داغت ای ماه 
چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق - که گَشتی این‌چنین آوارۀ عشق 
بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ - چگونه عاشقانه می‌توان زیست؟ 
بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را 
بگو با ما سخن از صبحِ صادق - شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق 
بگو ما را سحرگاهِ ظهورش - به پایان آمدن این راه دورش 
بگو از ما به آن گُمگشته در نور - که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور 
که جان‌ها بر لب آمد از فراغت - تمامِ شیعه می‌سوزد ز داغت 
به پایان ای شب دور و راز آ -به کنعان یوسف گم‌گشته بازآ 
ز بس باریده اشک از دیده هامان - نمانده سوی چشمی از برامان 
هلا ای قائم آل محمد - بیا آقا که صبر ما سرآمد 
به ما بنما سپاهت را طلیعه – بیا ای سرور و سالار شیعه 
بیا تا انتقام یاس گیریم – به دوش آن بیرق عباس گیریم 
بیا آقا که ما را کُشت داغت - به دوریِ تو دیگر نیست طاقت 
بیا که پیرِ ما را دل شکستند - علی را دست و بازو، باز بستند 
بیا که موسفید آمد ولی مان - ز غم خون شد دلِ سید علی‌مان 
به امید ظهور حضرت یار ... 
سحرگاه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه 1394 – منصور نظری