http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/34541
شناسه خبر: 34541
۱۳۹۴-۸-۵ ۱۳:۳۲
کاش وجودم، مرهم زخم بسیجی ترکش خورده ای بود
<div style="font-weight: normal; font-style: normal; font-size: 12px; font-family: tahoma; text-align: justify;">اگر با شما بودم، گرد و غبار پوتین های نوجوان بسیجی 16 ساله ای را می گرفتم که تمام لذت نوجوانی و عشقش شرکت در یک عملیات بود. و به میعادگاه عشاق در شب های جمعه می رفتم. میعادگاهی که در آن جز عبد و معبود هیچ نبود. میعادگاهی که سجاده اش خاک و مهرش تکه سنگی بود و در آنجا می شد اوج ملکوت را دید.</div><div><br></div>
تا شهدا: بگذارید خاطرات آن روزها را از خاک های نرم کوشک و آب روان کرخه بپرسیم. آن روزهایی که خاک و آب، دلاورمردان زیادی را در خود جای داده بود. اما از آن روزها جز برگ نوشته هایی و عزیزانی که یادگار آن زمان را در جسم خویش دارند، چیزی به یاد ندارم.آن روزها که عاشقان امام زمان (عج) نوای«هل من ناصر ینصرنی» پیر مراد خویش را لبیک گفتند و از جان و مال و خانه و زندگی خویش گذشتند و به سرزمین ناب و پاک جبهه قدم نهادند.
ای کاش من هم با آنها بودم؛ ای کاش! نمی دانم! فقط همین قدر می دانم که کنار آنها بودن شایستگی و لیاقتی بس عظیم می خواهد که من شایسته ی آن نیستم. آن زمان من کودکی بیش نبودم که با هر صدای آژیر به آغوش مادر که امن ترین پناهگاه زندگیم بود می رفتم و جز صداهای هولناک و آوارهایی که جان هزاران هزار را می گرفت، چیزی نمی شنیدم و نمی دیدم.
اما حال می خواهم قلمم توانایی نگارش آنچه در قلبم است را برای این عزیزان داشته باشد. اگر من با آنها بودم، مطمئناً مانند آنها پاک و زلال و صاف می بودم. آنها آسمانی بودند، آنها بندگان مخلص و مقرب درگاه الوهیت بودند.آنها سراسر عشق، خلوص، عروج، ایمان و اعتقاد بودند که من حتی قطره ای از آن دریای بیکران به حساب نمی آمدم.
گهگاه در خلوت با آنها به نجوا می نشینم که اگر با شما بودم، معلمم شما بودید که مرا درس بندگی می دادید و از وادی فانی به وادی باقی می کشاندید. آنگاه روحم پاک و بی آلایش همچون آسمان پر ستاره ی خط مقدم می شد. و نفس طغیانگرم از منجلاب گناه و سستی ایمان به زمزمه ی دعای بچه ها در شب های عملیات می رسید. و روحم صیقل می خورد. اما افسوس! ای کاش وجود زائد و بی جوش و خروشم، می توانست مرهم زخم بسیجی ترکش خورده ای باشد که با لبخند دلنشینش به من می فهماند که همه ی وجودش را در طبق اخلاص گذاشته و دیگر چیزی برای عرضه ندارد.
اگر با شما بودم، شاید خداوند لیاقت خدمت گذاری بیشتر به من می داد. شاید خداوند مرا بر می گزید که افتخار دادن جرعه ای آب به لب های تشنه شهید در خون غلتیده ای را داشته باشم. شاید پروردگار به من این اجازه را می داد که تکه نانی به سر سفره پرنده عاشقی بیاورم که نیمه شب مشغول نماز شب و سحر با شکم گرسنه روزه اخلاص می گرفت.
اگر با شما بودم، خاک زیر پایتان می شدم.
اگر با شما بودم، زینب وار پشت حسینیان زمانم می ایستادم و از غرور و شرف مرز و بومم پاسداری می نمودم.
اگر با شما بودم، چن فاطمه-سلام الله علیها- زخم و نیش دشمن را بر خود پذیرا می شدم تا خاری به چشمان عزیزانم نرود.
اگر با شما بودم، چون فهمیده ها خود را فدای دین و میهنم می کردم.
اگر با شما بودم، چون سیدی ها چفیه ی عشق را بر رخساره می بستم و به دل دشمن می تاختم.
اگر با شما بودم، چون امینی ها ترکش را بیشتر بر سرم جای می دادم تا به بدن یارانم وارد نشود.
نمی دانم آیا این ها فقط حرف و لفظ است که کلام آن را به راحتی بیان می کند و یا عشق وجود؟ چرا که زبان گفتنشان سهل و آسان و به عمل در آوردشان سخت و مشکل است. اما از اعماق وجودم می گویم: اگر با شما بودم، تمامی توانم را به کار می گرفتم تا پیش از من، لبی تشنه چون حسین(ع)، فرقی شکافته چون علی(ع)، جگری سوخته چون حسن(ع)، آماج کینه دشمن نشود. و پشت به پشت، شانه به شانه با شما همراه و به نماز اخلاصتان قامت می بستم.
اگر با شما بودم، گرد و غبار پوتین های نوجوان بسیجی 16 ساله ای را می گرفتم که تمام لذت نوجوانی و عشقش شرکت در یک عملیات بود. و به میعادگاه عشاق در شب های جمعه می رفتم. میعادگاهی که در آن جز عبد و معبود هیچ نبود. میعادگاهی که سجاده اش خاک و مهرش تکه سنگی بود و در آنجا می شد اوج ملکوت را دید.
اگر با شما بودم، آن زمانی که فرشتگان الهی به دیار شهیدان می آمدند و آنها را بدرقه می کردند، به آنها می گفتم که واسطه شوند تا پروردگار مرا هم به بارگاهش پذیرا باشد.
اگر با شما بودم، رخسار زیبای امام زمان (عج) را در بیابان های شلمچه، در فکه و در آب های کرخه با ذره ذره ی وجود زیارت می کردم.افسوس و دریغ و درد که نبودم، فغان و ناله که در آن زمان، کودکی بیش نبودم و یا نوزادی در آغوش مادر و یا دخترکی هفت ساله که فقط سرگرم درس و کتابش بود.
اما بار خدایا، به کدامین امتحان و یا عصیان لیاقت قرار گرفتن در دره ی سربازان حق را از من گرفتی.بارالها، به کدامین سبب همچون ایوب باید صبر پیشه سازم تا شاید در زمانی و مکانی دیگر مورد ابتلا و یا لطف تو قرار گیرم.این همه هستی ام که بی دریغ به پیشکشش آورده ام و این ندای تو که در جانم زمزمه می کند: البلاء للولاءافسوس!افسوس!افسوس!
دل نوشته ای از زهرا راسخی اصل
ای کاش من هم با آنها بودم؛ ای کاش! نمی دانم! فقط همین قدر می دانم که کنار آنها بودن شایستگی و لیاقتی بس عظیم می خواهد که من شایسته ی آن نیستم. آن زمان من کودکی بیش نبودم که با هر صدای آژیر به آغوش مادر که امن ترین پناهگاه زندگیم بود می رفتم و جز صداهای هولناک و آوارهایی که جان هزاران هزار را می گرفت، چیزی نمی شنیدم و نمی دیدم.
اما حال می خواهم قلمم توانایی نگارش آنچه در قلبم است را برای این عزیزان داشته باشد. اگر من با آنها بودم، مطمئناً مانند آنها پاک و زلال و صاف می بودم. آنها آسمانی بودند، آنها بندگان مخلص و مقرب درگاه الوهیت بودند.آنها سراسر عشق، خلوص، عروج، ایمان و اعتقاد بودند که من حتی قطره ای از آن دریای بیکران به حساب نمی آمدم.
گهگاه در خلوت با آنها به نجوا می نشینم که اگر با شما بودم، معلمم شما بودید که مرا درس بندگی می دادید و از وادی فانی به وادی باقی می کشاندید. آنگاه روحم پاک و بی آلایش همچون آسمان پر ستاره ی خط مقدم می شد. و نفس طغیانگرم از منجلاب گناه و سستی ایمان به زمزمه ی دعای بچه ها در شب های عملیات می رسید. و روحم صیقل می خورد. اما افسوس! ای کاش وجود زائد و بی جوش و خروشم، می توانست مرهم زخم بسیجی ترکش خورده ای باشد که با لبخند دلنشینش به من می فهماند که همه ی وجودش را در طبق اخلاص گذاشته و دیگر چیزی برای عرضه ندارد.
اگر با شما بودم، شاید خداوند لیاقت خدمت گذاری بیشتر به من می داد. شاید خداوند مرا بر می گزید که افتخار دادن جرعه ای آب به لب های تشنه شهید در خون غلتیده ای را داشته باشم. شاید پروردگار به من این اجازه را می داد که تکه نانی به سر سفره پرنده عاشقی بیاورم که نیمه شب مشغول نماز شب و سحر با شکم گرسنه روزه اخلاص می گرفت.
اگر با شما بودم، خاک زیر پایتان می شدم.
اگر با شما بودم، زینب وار پشت حسینیان زمانم می ایستادم و از غرور و شرف مرز و بومم پاسداری می نمودم.
اگر با شما بودم، چن فاطمه-سلام الله علیها- زخم و نیش دشمن را بر خود پذیرا می شدم تا خاری به چشمان عزیزانم نرود.
اگر با شما بودم، چون فهمیده ها خود را فدای دین و میهنم می کردم.
اگر با شما بودم، چون سیدی ها چفیه ی عشق را بر رخساره می بستم و به دل دشمن می تاختم.
اگر با شما بودم، چون امینی ها ترکش را بیشتر بر سرم جای می دادم تا به بدن یارانم وارد نشود.
نمی دانم آیا این ها فقط حرف و لفظ است که کلام آن را به راحتی بیان می کند و یا عشق وجود؟ چرا که زبان گفتنشان سهل و آسان و به عمل در آوردشان سخت و مشکل است. اما از اعماق وجودم می گویم: اگر با شما بودم، تمامی توانم را به کار می گرفتم تا پیش از من، لبی تشنه چون حسین(ع)، فرقی شکافته چون علی(ع)، جگری سوخته چون حسن(ع)، آماج کینه دشمن نشود. و پشت به پشت، شانه به شانه با شما همراه و به نماز اخلاصتان قامت می بستم.
اگر با شما بودم، گرد و غبار پوتین های نوجوان بسیجی 16 ساله ای را می گرفتم که تمام لذت نوجوانی و عشقش شرکت در یک عملیات بود. و به میعادگاه عشاق در شب های جمعه می رفتم. میعادگاهی که در آن جز عبد و معبود هیچ نبود. میعادگاهی که سجاده اش خاک و مهرش تکه سنگی بود و در آنجا می شد اوج ملکوت را دید.
اگر با شما بودم، آن زمانی که فرشتگان الهی به دیار شهیدان می آمدند و آنها را بدرقه می کردند، به آنها می گفتم که واسطه شوند تا پروردگار مرا هم به بارگاهش پذیرا باشد.
اگر با شما بودم، رخسار زیبای امام زمان (عج) را در بیابان های شلمچه، در فکه و در آب های کرخه با ذره ذره ی وجود زیارت می کردم.افسوس و دریغ و درد که نبودم، فغان و ناله که در آن زمان، کودکی بیش نبودم و یا نوزادی در آغوش مادر و یا دخترکی هفت ساله که فقط سرگرم درس و کتابش بود.
اما بار خدایا، به کدامین امتحان و یا عصیان لیاقت قرار گرفتن در دره ی سربازان حق را از من گرفتی.بارالها، به کدامین سبب همچون ایوب باید صبر پیشه سازم تا شاید در زمانی و مکانی دیگر مورد ابتلا و یا لطف تو قرار گیرم.این همه هستی ام که بی دریغ به پیشکشش آورده ام و این ندای تو که در جانم زمزمه می کند: البلاء للولاءافسوس!افسوس!افسوس!
دل نوشته ای از زهرا راسخی اصل