http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/34099
شناسه خبر: 34099
۱۳۹۴-۷-۲۵ ۱۰:۰۵
ای غیوران سپاه مهدی (عج ) روح بارانی تان را می ستایم
<div style="text-align: justify;"><span style="font-size: 12px; line-height: 1.5;"> اگر آن وقت ها من با شما بودم، می دانستم که نور فجر قرآن ازخورشید، پر نور تر است. اگر با شما بودم، می یافتم که سین یاس کوچه های مدینه از سین سیب های جنت، سرخ تر است. اگر با شما بودم ...</span></div>
تا شهدا؛ آی ! همسایه های مهربان خدا، با شما هستم. با شما که روزی آمدید با گردنتان «فادخلی فی عبادی» آویختید و کوله بار آخرت تان را هرچه از عشق وصفا و نیکی بود پر کردید و آرام از صف بی انتهای انتظار گذشتید.
اگر آن وقت ها من با شما بودم، می دانستم که نور فجر قرآن ازخورشید، پر نور تر است. اگر با شما بودم، می یافتم که سین یاس کوچه های مدینه از سین سیب های جنت، سرخ تر است. اگر با شما بودم، یاد می گرفتم با چشم هایی بگردم که آبی می بینند؛ پس هیچگاه از حقارت چشمان خویش خسته نمی شدم. اگر با شما بودم، آسمان سیاه سکوتم هیچ وقت بی ستاره نمی ماند. اگر با شما بودم، حتما به من می گفتید که در آن وقت ها در بازی های کودکانه ی فرزندان آدم، همیشه نخ بادبادک هابیل بلند تر از بقیه بوده. اگر با شما بودم، یاد می گرفتم که باغچه ی عشق و محبت به جای گل باید دل کاشت. اگر با شما بودم، نگاه شقایق و جودم به سراب زندگی خشک نمی شد . اگر با شما بودم، پیچک صداقت بر دیواره ی قلبم رشد می کرد و تمام راه های تردید را می بست .
اما حیف! من با شما نبودم و شما از ما نبودید، حجم این کره خاکی ، سینه هایتان را تنگ کرده بود. آری، با شما نبودم اما برای کودکان بیقرار دل و چشم انتظار، قصه ی پدرانی را خواهم گفت که با تمام خستگی، ریشه های اصیل بودن درخت ایمان را در خاک محکم کردند و با چشمان ابری شان بر وسعت بیکران استقامت باریدند. با شما نبودیم اما راه های رفته تان را برمی گردیم تا رد پایتان را برف در هجوم سرما ی فراموشی نپوشاند.
ای غیوران سپاه مهدی (عج ) روح بارانی تان را می ستایم.
دلنوشته ی پریسا کامیار از شهر قدس
اگر آن وقت ها من با شما بودم، می دانستم که نور فجر قرآن ازخورشید، پر نور تر است. اگر با شما بودم، می یافتم که سین یاس کوچه های مدینه از سین سیب های جنت، سرخ تر است. اگر با شما بودم، یاد می گرفتم با چشم هایی بگردم که آبی می بینند؛ پس هیچگاه از حقارت چشمان خویش خسته نمی شدم. اگر با شما بودم، آسمان سیاه سکوتم هیچ وقت بی ستاره نمی ماند. اگر با شما بودم، حتما به من می گفتید که در آن وقت ها در بازی های کودکانه ی فرزندان آدم، همیشه نخ بادبادک هابیل بلند تر از بقیه بوده. اگر با شما بودم، یاد می گرفتم که باغچه ی عشق و محبت به جای گل باید دل کاشت. اگر با شما بودم، نگاه شقایق و جودم به سراب زندگی خشک نمی شد . اگر با شما بودم، پیچک صداقت بر دیواره ی قلبم رشد می کرد و تمام راه های تردید را می بست .
اما حیف! من با شما نبودم و شما از ما نبودید، حجم این کره خاکی ، سینه هایتان را تنگ کرده بود. آری، با شما نبودم اما برای کودکان بیقرار دل و چشم انتظار، قصه ی پدرانی را خواهم گفت که با تمام خستگی، ریشه های اصیل بودن درخت ایمان را در خاک محکم کردند و با چشمان ابری شان بر وسعت بیکران استقامت باریدند. با شما نبودیم اما راه های رفته تان را برمی گردیم تا رد پایتان را برف در هجوم سرما ی فراموشی نپوشاند.
ای غیوران سپاه مهدی (عج ) روح بارانی تان را می ستایم.
دلنوشته ی پریسا کامیار از شهر قدس