http://www.tashohada.ir/index.php/fa/news/29930
شناسه خبر: 29930
۱۳۹۴-۴-۳ ۱۸:۰۲
خانه من هنوز پايگاه حفظ نظام اسلامي است
<div style="text-align: justify;">در همين حوالي، شايد در همسايگي ما، خانوادهاي زندگي ميكنند كه با وجود سه شهيد و يك جانباز، همچنان پاي همان آرمانهايي كه روزگاري نهچندان دور خون دلهاي بسياري برايش خوردهاند، ايستادهاند.</div>
تا شهدا - مادر شهيدان اصغري تركاني با وجودي كه سه فرزندش به شهادت رسيدهاند و چهارمي نيز جانباز است، آن چنان با صلابت در خصوص عزيزانش سخن ميگويد كه حتي صدايش نميلرزد. پدر مرحوم شهيدان نيز چفيهاش را از سالهاي جنگ تا شب هفت علي اصغر تازه تفحص شدهاش بعد از 31 سال از گردن باز نكرد تا اينكه آن را با لباس آخرت جايگزين كرد. بر خود ميباليم كه سربلندي و پيروزي ايران را از جلوه قدرت و عظمت اينچنين خانوادههايي داريم كه دشمن را بر زمين ميزنند. مصاحبه زير با شهربانو عباس آزاد مادر شهيدان محمدرضا، علي اكبر (مفقودالپيكر)، علي اصغر (تفحص شده بعد از 31 سال) و جانباز علي اصغري تركاني است كه به دليل كهولت سن ايشان، حسن اصغري تركاني ديگر فرزندش ياري رسان ما در اين گفتوگو بود.
مادر از خودتان بگوييد و همسر مرحومتان كه به اتفاق هم چنين فرزنداني را تربيت كردهايد.
شهربانو عباس آزاد هستم. 74 ساله و اهل كن سولقان. كنار شغل خانهداري به تعداد زيادي از مادران و دختران قرآن آموزش دادهام. همسرم قاسم اصغري تركاني بسيار به بيتالمال و درآمد حلال اهميت ميداد تا جايي كه وقتي دخترم از ايشان كاغذ باطله ميخواست قبول نميكرد و ميگفت از بيتالمال است و به منزل روا نيست. همسرم مرد زحمت كشي بود، روستازاده بود و از نوجواني كار كرده بود. مرد با تقوايي بود كه به نماز اهميت زيادي ميداد. غسل جمعه و نماز جمعهاش ترك نميشد. دائم در حال ذكر گفتن بود. ارادت خاص ايشان به اهل بيت بهخصوص حضرت ابوالفضل(ع) زبانزد بود. افطاري دادن شب 21 ماه رمضانش هيچ وقت ترك نميشد. بعد از بازنشستگي در الموت مشغول دامداري و كشاورزي شده بود. خدا هم مزد خدمات صادقانه و خالصانهاش را به او داد و پيكر علي اصغر بعد از 31 سال اول به ملاقات همسرم به الموت تاكستان رفت. همسرم ميگفت نميدانم ميتوانم با اين غم كنار بيايم يا نه؟ گويا پدر و پسر وعده كرده بودند كه به زودي در كنار هم آرام بگيرند. همينطور هم شد و هفت روز پس از تدفين علي اصغر، همسرم فوت كرد.
چند فرزند داريد؟ و چندتا از آنها شهيد شدند؟
9 پسر و دو دختر. دو پسرم شهيد محمدرضا و علي اصغر در يك عمليات شهيد شدند. علي اصغر بعد از 31 سال پيكرش رسيد. پسر ديگرم علي آقا نيز در همان عمليات جانباز شد. علي اكبر سومين فرزند شهيدم همچنان مفقود است.
اين بچهها چطور بودند كه سه تا از آنها آسماني شدند؟
خصوصيت بارز و مشترك آنها احترام به پدر و مادر بود كه آن را از طفوليت داشتند. حتي وقتي بزرگ شدند در كارِ خانه به من خيلي كمك ميكردند. تصميماتشان با اجازه پدر و مادر بود. وقتي وارد خانه ميشدند تا دست ما را نميبوسيدند نمينشستند. بچهها خودشان را در مسجد شناختند. از بچگي تا بزرگسالي در مسجد فعاليت ميكردند. علي اكبر روحاني بود و اعتقاد داشت اگر كسي سؤالي كرد بايد اينقدرآگاهيام بالا باشد تا توقع پرسشگر را به جا آورد. اگر جواب را نميدانست تحقيق ميكرد و جواب سؤال را پاسخ ميداد. بسيار سخنور خوبي بود. در زندگي شخصياش رياضت يك طلبه را همان طور كه حضرت امام(ره) فرموده بودند رعايت ميكرد.
گفتيد كه علي اصغر و محمدرضا در يك عمليات به شهادت رسيدند، شهادتشان چطور رقم خورد؟
علي اصغر چون در سپاه بود مرتب در عملياتهاي مختلف شركت داشت. به خاطر درس طلبگي از تهران به قم رفت و به همين دليل از سپاه قم اعزام شده بود. علي اصغر معاون عقيدتي در سپاه بود. نه تنها درس طلبگي ميخواند حافظ قرآن هم بود. پسرم توسط آيتالله مشكيني ملبس شده بود. در عمليات بيتالمقدس2 از ناحيه كتف گلوله خورد و مجروح شد. بعد از بهبودي به منطقه شرهاني رفت كه از پاي چپ تا سرش مورد تركش خمپاره قرار گرفت و مجروح شد. بعد از بهبودي در عمليات خيبر شركت كرده بود. همزمان آقا محمدرضا از تهران و حاج علي پسر ديگرم هم از تهران اعزام شدند. با هم در يك عمليات بودند اما در محورهاي متفاوت. محمدرضا آرپيجيزن معروفي بود. در عمليات از ناحيه دهان گلوله خورده و از پشت سرش رد شده بود. وقتي پيكرش را آوردند، علي اكبر سفارش كرده بود اگر مادر خواست او را ببوسد نگذاريد دست زير سرش بگذارد. جنازه پسرم هفت روز در باتلاق بود. بعد از هفت روز جنازه را پيدا كرده بودند. صورت او را خواهرانم با گلاب شستند و با همان لباس خاكي بدون غسل دفن شد. علي آقا هم در آن عمليات از ناحيه شكم مجروح شده بود. علي اصغر هم چند روز بعد به شهادت رسيد. علي اصغر به عنوان روحاني براي كارهاي فرهنگي در عمليات اعزام شده بود كه در آنجا مصمم ميشود به خط مقدم برود. او از ناحيه سر مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسيده بود، ولي نتوانستند پيكرش را به عقب برگردانند. محمدرضا 9 اسفند 62 و علي اصغر هم 15 اسفند 62 به شهادت رسيدند.
پس در يك عمليات دو فرزندتان شهيد شدند و ديگري مجروح شد، از شهادتشان چطور مطلع شديد؟
رفته بودم تشييع جنازه دوست محمدرضا و خبر نداشتم كه محمدرضا زودتر از دوستش شهيد شده است. پسر بزرگم حسن آقا دوان دوان به سمتم آمد و گفت: مادر برويم منزل مهمان داريم. گفتم: به تشييع جنازه ميروم. گفت: برويم كه پسر شما هم داماد شده است. وقتي برگشتم ديدم منزل مملو از جمعيت است.
شب همه خواب بودند، تصميم گرفتم خودم محمدرضا را داخل قبر بگذارم تا اينكه حق مادري را به خوبي ادا كرده باشم. روز تشييع پيكرش برادرانش را راضي به تصميمم كردم. پاهايش را گرفتم داخل منزل آخرت گذاشتم و در دل گفتم رضا جان منزل نو مبارك. از او خواستم همه ما را در قيامت شفاعت كند. آن زمان هنوز نميدانستيم علي اصغر شهيد شده است. شب هفت محمدرضا علي اكبر از پدرش خواست تا با او صحبت كند. رو به پدر كرد و گفت اين ساك علي اصغر است او هم شهيد شد.
از علي اكبر هم بگوييد، چطور جبههاي شد و چطور آسماني؟
علي اكبر دوبار داوطلب به جبهههاي جنوب رفته بود. در سال 59 بسياري از بچههاي مسجد را تربيت قرآني كرده بود كه در سال 65 با آنها راهي جبهه شد. يكي از اين عزيزان به نام زكريا زنده دل به شهادت رسيده بود كه به معلم اخلاق معروف بود. يكبار جلسهاي در شب جمعه براي شهيد گرفته بودند كه دعاي كميل مراسم را علي اكبر خواند. مراسم حال معنوي عجيبي داشت. وقتي از مراسم برگشت گفت ديگر بايد بروم تا دينم را ادا كنم. علي اكبر يك فرزند پسر داشت و دخترش هنوز به دنيا نيامده بود. از آن مراسم تا شهادت علي اكبر 13 روز طول كشيد. از تيپ 57 ابوالفضل لرستان به عنوان روحاني عقيدتي سياسي اعزام شد. علي اكبر چون از تهران اعزام شده بود او را به عنوان حاج آقا تهراني ميشناختند. به اين تيپ يك مأموريت ميدهند تا عملياتي را در منطقه حاج عمران داشته باشند. آنها در يك گردان قرار ميگيرند و موفق ميشوند به بالاي تپه برسند ولي دوگردان ديگر به آنها نرسيده بود. عراقيها آنها را محاصره ميكنند به همين دليل بايد محاصره شكسته ميشد تا بتوانند از جايي كه قرار دارند خارج شوند. زمان عمليات شب بود اگر به صبح ميرسيد يك نفر هم بالا نميماند. وقتي دنبال داوطلب ميگشتند تا در ميدان مين قرار بگيرد حين فاصله صحبتهاي فرمانده، علي اكبر خودش را در ميدان مين پهن ميكند تا راه را باز كند. پشت سر ايشان پنج، شش طلبه ديگر روي ميدان مين پهن ميشوند تا گردان از روي آنها رد شود تا معبر باز شود. حدود 260نفر از معركه خارج ميشوند، 71 نفر هم شهيد شدند. سال بعد در آن منطقه عمليات ميشود كه رزمندگان پيروز ميشوند و محل را از 70 شهيد پاك ميكنند ولي از علي اكبرجنازهاي پيدا نميكنند. تنها پيكر او برنگشت. علي اكبر 30 ارديبهشت سال 65 به شهادت رسيد. در آخرين روز اعزام نميگذاشت بدرقه برويم. در پيچ كوچه برگشت و نگاهي معنادار به من كرد. دلم ريخت به خودم گفتم فكر نكنم اكبر آقا ديگر برگردد. همانطور هم شد.
براي رفتن علي اكبر بعد از شهادت دو پسرتان مخالفت نميكرديد؟
اصلاً. خانواده ما پيش از انقلاب به عنوان فعال سياسي در محل فعاليت ميكردند. از هيچ تلاشي براي انقلاب دريغ نميكنيم. رضايم به رضاي خدا. با رفتن هيچ كدام از پسرانم اصلا مخالفت نكردم اگر ميشد خودم همراهشان ميرفتم. حتي پدرش اگر وظيفه درآمد خانه را به دوش نداشت خودش به جنگ ميرفت. هميشه خدا را شكر ميكنم، خوبها را داد و زيبا هم آنها را از من گرفت. هنوز هم خانهام را پايگاه حفظ اسلام ميدانم و فرزندانم سربازان اسلامند.
از سالهاي انتظار براي بازگشت پيكر شهيدان علي اصغر و علي اكبر بگوييد.
با خودم ميگفتم اگر خدا بخواهد بر ميگردند. اينقدر دل در رضاي خدا داشتم كه هنگام برگشت پيكر شهيدان گمنام پيگيري هم نميكردم و بسيار آرامش داشتم. اين دو برادر هميشه آرزوي گمنامي داشتند. همينطور هم شد و به آرزويشان رسيدند. بعد از 31 سال انتظار علي اصغر رسيد ولي همچنان علياكبرم گمنام است. حسن اصغري تركاني برادر شهيدان پيكر برادر شهيدتان علي اصغر، 31 سال بعد برگشت، ديدار با برادر بعد از اين همه جدايي چه حسي داشت؟
مرداد ماه 93 اطلاع دادند كه پيكر شناسايي شده است. همراه مادر و برادرزادهام كه پسر و يادگار علي اصغر بود، براي شناسايي به معراج شهدا رفتيم. وقتي پيكر را نشان دادند يادگاري بود از سرزمين عشق، خلاصه شده در تكههاي استخوان همراه سربندي كه نوشته بود لبيك يا خميني كه هنوز روي استخوان پيشاني مانده بود. تسبيحي كه نخ آن از بين رفته بود اما هنوز دانههاي تسبيح به همراه انگشترش روي استخوان دستهاي علي اصغر و پلاكش روي استخوان گردن جا مانده بود. پسرش به امانت سربند را به پيشاني بست و دانههاي تسبيح را جمع كرد به معناي راهت هنوز ادامه دارد.
با توجه به فاصله 31 سال چطور ميشود جمعيتي عظيم براي تشييع شركت ميكنند؟ پيامي كه ميتوان از تشييع پيكر گرفت چيست؟
هر كس بنا به اعتقادش در مراسم شركت ميكند. بعضي مواقع احساسات سببي گاهي نسبي و گاهي اجتماعي است. اجتماعي كه خود دو نوع است يكي در حد وظيفه ديگري آشنايي با خصوصيات شهداست كه ما را به اين مراسمها ميكشاند. تشييع اين پيكرها پيامهاي زيادي دارد اهم آنها اينكه غفلت نكنيد، بيدار وآگاه باشيد تا از قافله عشق جا نمانيد.
حالا كه در حال و هواي تشييع شهداي غواص قرار داريم، نظر شما در خصوص شناسايي پيكر مفقودالاثرها چيست؟
ايمان به معاد غم فراق را آرامش ميدهد. رجعت پيكر عزيزان از اينكه به چشم انتظاري و نگراني خانوادهها پايان ميدهد خوب است اما اثراتش چه مثبت چه منفي براي پدر و مادرها خيلي سخت است. مادرم ميگفت چيزي را كه در راه خدا دادهام پس نميگيرم و پدرم نيز پيكر علي اصغر را باز نكرد. ميگفت نميخواهم تصويري كه از چهره فرزندم دارم پاك شود ميخواهم همان باقي بماند.
رمز سربلندي خانوادهتان را در چه ميدانيد؟
توحيد، اعتقاد به معاد و پشتيباني از ولايت. بدون ولايت زندگي بيمعناست و به اشتباه ميرويم. ولايت حرفها را يكي ميكند اگر به جاي ولايت ما باشيم هر كسي حرف خودش را ميزند. بنابراين تكيه به ولايت تا ظهور حضرت مهدي(عج) ما را پيروز و متحد ميكند.
مادر از خودتان بگوييد و همسر مرحومتان كه به اتفاق هم چنين فرزنداني را تربيت كردهايد.
شهربانو عباس آزاد هستم. 74 ساله و اهل كن سولقان. كنار شغل خانهداري به تعداد زيادي از مادران و دختران قرآن آموزش دادهام. همسرم قاسم اصغري تركاني بسيار به بيتالمال و درآمد حلال اهميت ميداد تا جايي كه وقتي دخترم از ايشان كاغذ باطله ميخواست قبول نميكرد و ميگفت از بيتالمال است و به منزل روا نيست. همسرم مرد زحمت كشي بود، روستازاده بود و از نوجواني كار كرده بود. مرد با تقوايي بود كه به نماز اهميت زيادي ميداد. غسل جمعه و نماز جمعهاش ترك نميشد. دائم در حال ذكر گفتن بود. ارادت خاص ايشان به اهل بيت بهخصوص حضرت ابوالفضل(ع) زبانزد بود. افطاري دادن شب 21 ماه رمضانش هيچ وقت ترك نميشد. بعد از بازنشستگي در الموت مشغول دامداري و كشاورزي شده بود. خدا هم مزد خدمات صادقانه و خالصانهاش را به او داد و پيكر علي اصغر بعد از 31 سال اول به ملاقات همسرم به الموت تاكستان رفت. همسرم ميگفت نميدانم ميتوانم با اين غم كنار بيايم يا نه؟ گويا پدر و پسر وعده كرده بودند كه به زودي در كنار هم آرام بگيرند. همينطور هم شد و هفت روز پس از تدفين علي اصغر، همسرم فوت كرد.
چند فرزند داريد؟ و چندتا از آنها شهيد شدند؟
9 پسر و دو دختر. دو پسرم شهيد محمدرضا و علي اصغر در يك عمليات شهيد شدند. علي اصغر بعد از 31 سال پيكرش رسيد. پسر ديگرم علي آقا نيز در همان عمليات جانباز شد. علي اكبر سومين فرزند شهيدم همچنان مفقود است.
اين بچهها چطور بودند كه سه تا از آنها آسماني شدند؟
خصوصيت بارز و مشترك آنها احترام به پدر و مادر بود كه آن را از طفوليت داشتند. حتي وقتي بزرگ شدند در كارِ خانه به من خيلي كمك ميكردند. تصميماتشان با اجازه پدر و مادر بود. وقتي وارد خانه ميشدند تا دست ما را نميبوسيدند نمينشستند. بچهها خودشان را در مسجد شناختند. از بچگي تا بزرگسالي در مسجد فعاليت ميكردند. علي اكبر روحاني بود و اعتقاد داشت اگر كسي سؤالي كرد بايد اينقدرآگاهيام بالا باشد تا توقع پرسشگر را به جا آورد. اگر جواب را نميدانست تحقيق ميكرد و جواب سؤال را پاسخ ميداد. بسيار سخنور خوبي بود. در زندگي شخصياش رياضت يك طلبه را همان طور كه حضرت امام(ره) فرموده بودند رعايت ميكرد.
گفتيد كه علي اصغر و محمدرضا در يك عمليات به شهادت رسيدند، شهادتشان چطور رقم خورد؟
علي اصغر چون در سپاه بود مرتب در عملياتهاي مختلف شركت داشت. به خاطر درس طلبگي از تهران به قم رفت و به همين دليل از سپاه قم اعزام شده بود. علي اصغر معاون عقيدتي در سپاه بود. نه تنها درس طلبگي ميخواند حافظ قرآن هم بود. پسرم توسط آيتالله مشكيني ملبس شده بود. در عمليات بيتالمقدس2 از ناحيه كتف گلوله خورد و مجروح شد. بعد از بهبودي به منطقه شرهاني رفت كه از پاي چپ تا سرش مورد تركش خمپاره قرار گرفت و مجروح شد. بعد از بهبودي در عمليات خيبر شركت كرده بود. همزمان آقا محمدرضا از تهران و حاج علي پسر ديگرم هم از تهران اعزام شدند. با هم در يك عمليات بودند اما در محورهاي متفاوت. محمدرضا آرپيجيزن معروفي بود. در عمليات از ناحيه دهان گلوله خورده و از پشت سرش رد شده بود. وقتي پيكرش را آوردند، علي اكبر سفارش كرده بود اگر مادر خواست او را ببوسد نگذاريد دست زير سرش بگذارد. جنازه پسرم هفت روز در باتلاق بود. بعد از هفت روز جنازه را پيدا كرده بودند. صورت او را خواهرانم با گلاب شستند و با همان لباس خاكي بدون غسل دفن شد. علي آقا هم در آن عمليات از ناحيه شكم مجروح شده بود. علي اصغر هم چند روز بعد به شهادت رسيد. علي اصغر به عنوان روحاني براي كارهاي فرهنگي در عمليات اعزام شده بود كه در آنجا مصمم ميشود به خط مقدم برود. او از ناحيه سر مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسيده بود، ولي نتوانستند پيكرش را به عقب برگردانند. محمدرضا 9 اسفند 62 و علي اصغر هم 15 اسفند 62 به شهادت رسيدند.
پس در يك عمليات دو فرزندتان شهيد شدند و ديگري مجروح شد، از شهادتشان چطور مطلع شديد؟
رفته بودم تشييع جنازه دوست محمدرضا و خبر نداشتم كه محمدرضا زودتر از دوستش شهيد شده است. پسر بزرگم حسن آقا دوان دوان به سمتم آمد و گفت: مادر برويم منزل مهمان داريم. گفتم: به تشييع جنازه ميروم. گفت: برويم كه پسر شما هم داماد شده است. وقتي برگشتم ديدم منزل مملو از جمعيت است.
شب همه خواب بودند، تصميم گرفتم خودم محمدرضا را داخل قبر بگذارم تا اينكه حق مادري را به خوبي ادا كرده باشم. روز تشييع پيكرش برادرانش را راضي به تصميمم كردم. پاهايش را گرفتم داخل منزل آخرت گذاشتم و در دل گفتم رضا جان منزل نو مبارك. از او خواستم همه ما را در قيامت شفاعت كند. آن زمان هنوز نميدانستيم علي اصغر شهيد شده است. شب هفت محمدرضا علي اكبر از پدرش خواست تا با او صحبت كند. رو به پدر كرد و گفت اين ساك علي اصغر است او هم شهيد شد.
از علي اكبر هم بگوييد، چطور جبههاي شد و چطور آسماني؟
علي اكبر دوبار داوطلب به جبهههاي جنوب رفته بود. در سال 59 بسياري از بچههاي مسجد را تربيت قرآني كرده بود كه در سال 65 با آنها راهي جبهه شد. يكي از اين عزيزان به نام زكريا زنده دل به شهادت رسيده بود كه به معلم اخلاق معروف بود. يكبار جلسهاي در شب جمعه براي شهيد گرفته بودند كه دعاي كميل مراسم را علي اكبر خواند. مراسم حال معنوي عجيبي داشت. وقتي از مراسم برگشت گفت ديگر بايد بروم تا دينم را ادا كنم. علي اكبر يك فرزند پسر داشت و دخترش هنوز به دنيا نيامده بود. از آن مراسم تا شهادت علي اكبر 13 روز طول كشيد. از تيپ 57 ابوالفضل لرستان به عنوان روحاني عقيدتي سياسي اعزام شد. علي اكبر چون از تهران اعزام شده بود او را به عنوان حاج آقا تهراني ميشناختند. به اين تيپ يك مأموريت ميدهند تا عملياتي را در منطقه حاج عمران داشته باشند. آنها در يك گردان قرار ميگيرند و موفق ميشوند به بالاي تپه برسند ولي دوگردان ديگر به آنها نرسيده بود. عراقيها آنها را محاصره ميكنند به همين دليل بايد محاصره شكسته ميشد تا بتوانند از جايي كه قرار دارند خارج شوند. زمان عمليات شب بود اگر به صبح ميرسيد يك نفر هم بالا نميماند. وقتي دنبال داوطلب ميگشتند تا در ميدان مين قرار بگيرد حين فاصله صحبتهاي فرمانده، علي اكبر خودش را در ميدان مين پهن ميكند تا راه را باز كند. پشت سر ايشان پنج، شش طلبه ديگر روي ميدان مين پهن ميشوند تا گردان از روي آنها رد شود تا معبر باز شود. حدود 260نفر از معركه خارج ميشوند، 71 نفر هم شهيد شدند. سال بعد در آن منطقه عمليات ميشود كه رزمندگان پيروز ميشوند و محل را از 70 شهيد پاك ميكنند ولي از علي اكبرجنازهاي پيدا نميكنند. تنها پيكر او برنگشت. علي اكبر 30 ارديبهشت سال 65 به شهادت رسيد. در آخرين روز اعزام نميگذاشت بدرقه برويم. در پيچ كوچه برگشت و نگاهي معنادار به من كرد. دلم ريخت به خودم گفتم فكر نكنم اكبر آقا ديگر برگردد. همانطور هم شد.
براي رفتن علي اكبر بعد از شهادت دو پسرتان مخالفت نميكرديد؟
اصلاً. خانواده ما پيش از انقلاب به عنوان فعال سياسي در محل فعاليت ميكردند. از هيچ تلاشي براي انقلاب دريغ نميكنيم. رضايم به رضاي خدا. با رفتن هيچ كدام از پسرانم اصلا مخالفت نكردم اگر ميشد خودم همراهشان ميرفتم. حتي پدرش اگر وظيفه درآمد خانه را به دوش نداشت خودش به جنگ ميرفت. هميشه خدا را شكر ميكنم، خوبها را داد و زيبا هم آنها را از من گرفت. هنوز هم خانهام را پايگاه حفظ اسلام ميدانم و فرزندانم سربازان اسلامند.
از سالهاي انتظار براي بازگشت پيكر شهيدان علي اصغر و علي اكبر بگوييد.
با خودم ميگفتم اگر خدا بخواهد بر ميگردند. اينقدر دل در رضاي خدا داشتم كه هنگام برگشت پيكر شهيدان گمنام پيگيري هم نميكردم و بسيار آرامش داشتم. اين دو برادر هميشه آرزوي گمنامي داشتند. همينطور هم شد و به آرزويشان رسيدند. بعد از 31 سال انتظار علي اصغر رسيد ولي همچنان علياكبرم گمنام است. حسن اصغري تركاني برادر شهيدان پيكر برادر شهيدتان علي اصغر، 31 سال بعد برگشت، ديدار با برادر بعد از اين همه جدايي چه حسي داشت؟
مرداد ماه 93 اطلاع دادند كه پيكر شناسايي شده است. همراه مادر و برادرزادهام كه پسر و يادگار علي اصغر بود، براي شناسايي به معراج شهدا رفتيم. وقتي پيكر را نشان دادند يادگاري بود از سرزمين عشق، خلاصه شده در تكههاي استخوان همراه سربندي كه نوشته بود لبيك يا خميني كه هنوز روي استخوان پيشاني مانده بود. تسبيحي كه نخ آن از بين رفته بود اما هنوز دانههاي تسبيح به همراه انگشترش روي استخوان دستهاي علي اصغر و پلاكش روي استخوان گردن جا مانده بود. پسرش به امانت سربند را به پيشاني بست و دانههاي تسبيح را جمع كرد به معناي راهت هنوز ادامه دارد.
با توجه به فاصله 31 سال چطور ميشود جمعيتي عظيم براي تشييع شركت ميكنند؟ پيامي كه ميتوان از تشييع پيكر گرفت چيست؟
هر كس بنا به اعتقادش در مراسم شركت ميكند. بعضي مواقع احساسات سببي گاهي نسبي و گاهي اجتماعي است. اجتماعي كه خود دو نوع است يكي در حد وظيفه ديگري آشنايي با خصوصيات شهداست كه ما را به اين مراسمها ميكشاند. تشييع اين پيكرها پيامهاي زيادي دارد اهم آنها اينكه غفلت نكنيد، بيدار وآگاه باشيد تا از قافله عشق جا نمانيد.
حالا كه در حال و هواي تشييع شهداي غواص قرار داريم، نظر شما در خصوص شناسايي پيكر مفقودالاثرها چيست؟
ايمان به معاد غم فراق را آرامش ميدهد. رجعت پيكر عزيزان از اينكه به چشم انتظاري و نگراني خانوادهها پايان ميدهد خوب است اما اثراتش چه مثبت چه منفي براي پدر و مادرها خيلي سخت است. مادرم ميگفت چيزي را كه در راه خدا دادهام پس نميگيرم و پدرم نيز پيكر علي اصغر را باز نكرد. ميگفت نميخواهم تصويري كه از چهره فرزندم دارم پاك شود ميخواهم همان باقي بماند.
رمز سربلندي خانوادهتان را در چه ميدانيد؟
توحيد، اعتقاد به معاد و پشتيباني از ولايت. بدون ولايت زندگي بيمعناست و به اشتباه ميرويم. ولايت حرفها را يكي ميكند اگر به جاي ولايت ما باشيم هر كسي حرف خودش را ميزند. بنابراين تكيه به ولايت تا ظهور حضرت مهدي(عج) ما را پيروز و متحد ميكند.