فاطمه تارینگو؛ زنی که مردانه ایستاد و با شهدا همنوا شد
تا شهدا - چند سال پیش دست تقدیر مرا برای مصاحبه تاریخ شفاهی جلوی بانوی رزمندهای نشاند که بزرگ بود و به نظر نمیرسید از اهالی این روزگار باشد، اهالی روزگاری که گاه فراموش میکنند آیههای ایمان و ایثار این مملکت را!
او را که دیدم و خاطرات شیرینش را شنیدم، با خود اندیشیدم کاش میشد شیرزنان مبارز ایرانزمین را بیشتر شناخت، تا اهالی این روزگار میدیدند بر شب موهای آنها چند زمستان برف نشسته تا اکنون ما به بهار رسیدهایم.
هنوز تاریخ به خاطر میآورد، وقتی یزید زمان به قصر شیرین حمله کرد، پا پس نکشید و جوانمردانه تا آخرین لحظات سقوط شهر ایستاد و از مجروحان مراقبت کرد.
هنوز خشت خشت دیوارهای پادگان ابوذر گواهی میدهند، او و دوستانش اولین سنگ بنای بیمارستان ابوذر را با دست خالی گذاشتند، هنوز منطقه بوی حضورش در جبهه را به باد صبا میسپارد.
آری، در کلاس درس او و تمام بانوان ایثارگر ایران زمین، حتی تخته سیاه هم روسفید شد و من هنوز شرمنده قطره اشک دلتنگیای هستم که از گوشه چشمانش جاری شد، وقتی خبر از نوای یا زهرا (س) و یا مهدی (عج) شهدا در لحظه شهادتشان روی تخت بیمارستان میداد و من نمیدانستم با چه کلماتی میتوان بغض هزارساله قلب او را تسکین داد.
از لابهلای فراز و نشیب برگ های زندگیاش آموختم، صدف از آنچه آزارش میدهد، مروارید میسازد و او و تمام بانوان فداکار ایران از 8 سال دفاع مقدسمان گنجی ساختند گرانبها که تا همیشه، تاریخ در مقابل بهای آن به احترام خواهد ایستاد.
وقتی خبر رسید که فصل آخر قصه زندگیاش را پروانهها به ملکوت خوانده اند، لحظهای بهت و درنگ وجودم را فراگرفت، اما اکنون به تمام آنهایی که دوستش داشتند، دوستش دارند و دوستش خواهند داشت، میگویم که من از لابهلای خاطرات او، آن هنگام که از شهدا و شهادت میگفت، معنای این جمله را فهمیدم که رفتن راز غریب همین زندگی است، باید برای رسیدن، رفت.
اما کاش قدر بودن و با هم بودن را بدانیم، چه خوب است یادمان باشد، زمان نمیایستد و لحظهها میروند، مثل لحظههای با او بودن که زود تمام شد.
بانو فاطمه تارینگو! اکنون به جبران تمام روزهایی که در جبهه فرصت خوابیدن نداشتی، آرام بخواب؛ و بدان با تمام التماسم، دستها را بالا میبرم و از خدای مهربانم میخواهم با شهدا محشور شوی.
و تو که این سطرها را خواندهای! دستهایت را بالا ببر و به پاس زحمات تمام بانوان رنج کشیده کشورت بگو: آمین ...
دانا