http://www.tashohada.ir/fa/news/89592

شناسه خبر: 89592
۱۳۹۹-۴-۱۰ ۰۱:۰۳

ماجرای ترور شهید محمدرضا بدیهی

همسر شهید محمدرضا بدیهی ماجرای ترور همسرش را اینگونه روایت می‌کند:محمدرضا یک روز گفت: من شب‌کار هستم تو را می‌برم منزل پدرت. گفتم: قرار است جایی بروی؟ گفت: نه. همین جا هستم. من هم قبول کردم و رفتم منزل پدرم. فردای آن روز آمد دنبالم و با هم برگشتیم خانه.

تا شهدا؛ همسر شهید محمدرضا بدیهی ماجرای ترور همسرش را اینگونه روایت می‌کند:محمدرضا یک روز گفت: من شب‌کار هستم تو را می‌برم منزل پدرت. گفتم: قرار است جایی بروی؟ گفت: نه. همین جا هستم. من هم قبول کردم و رفتم منزل پدرم. فردای آن روز آمد دنبالم و با هم برگشتیم خانه.

صبح بعد از سحر رفتیم مسجد، آنجا همسایه‌ها گفتند: می‌خواستند آقارضا را ترور کنند. آمدم خانه و گفتم: رضا! دیشب در اطراف خانه چه اتفاقی افتاده؟ گفت: می‌خواستند من را ترور کنند. گفتم: چه کسی؟ گفت: منافقین

شهید متوجه شده بوده و با بچه‌های سپاه هماهنگ بودند. آن‌ها اطراف را زیر نظر داشتند، تا اینکه یک خانمی‌می‌آید پشت در منزل ما. ما آن زمان با مادربزرگم زندگی می‌کردیم. در که می‌زنند، مادربزرگم می‌گوید چه کسی هستید؟ می‌گوید آقای بدیهی منزل هستند؟ می‌گوید نه. گویا همان موقع می‌خواستند ایشان را ترور کنند. همان زمان نیرو‌های سپاه او را دستگیر می‌کنند و می‌بینند که اسلحه را زیر چادرش پنهان کرده.