
۵۰۰ ضربه کابل تاوان تحلیل اخبارم بود
تا شهدا؛ وقتی اسیر شدم پانزدهسال داشتم و در مدت چهار سال اسارت هیچکس از من خبر نداشت. هرسال برایم مراسمیبه عنوان شهید مفقودالاثر برگزار میکردند. اما در این میان فقط مادرم بود که معتقد بود من هنوز زنده هستم . عاقبت یک روز پیش از رسیدن به مشهد، همه از زندهبودنم باخبر شدند. دلاوراردوگاه تکریت۱۱ دکتر «محسن رافتی سخنگو» درباره نحوه اسارت خود چنین میگوید: در عملیات کربلای۴ بهعنوان غواص و تخریبچی شرکت کردم. قرار بود مسافتی از شلمچه تا جزیره ماهی و همچنین عرض اروند را طی کنیم؛ حدود ۹کیلومتر بود.
وی میافزاید: ضمنا عرض اروند تا آبراهه در نوک جزیره ماهی باریک شده بود و دشمن از این موضوع استفاده کرده، با انواع و اقسام چهارلول و دوشکا منطقه را زیرآتش گرفته بود؛ به گونهای که از وسط جزیره ماهی دقیقا تمام منطقه آبی را میزدند.
دشمن آماده حمله ما بود
دکتر رافتی خاطرنشان میکند: منطقه عملیات کربلای۴ لو رفته بود و دشمن از قبل آمادگی کامل را برای مقابله با ما داشت. به جز یکی دونفر که توانسته بودند از نیمه راه برگردند، بقیه بچهها داخل آب به شهادت رسیدند.
وی تاکید میکند: من تنها به جزیره ماهی رسیدم و تا صبح منتظر ماندم تا دیگر نیروها برسند. از آنجا که کسی به جزیره نیامد، صبح که هوا روشن شد عراقیها مرا اسیرکردند.
از خط مقدم عراقیها به بصره رفتیم. حدود سه روز در بصره هیچ آب و غذایی به ما ندادند. بعد از سه روز ما را در شهر گرداندند.
وی میافزاید: برای من جالب بود که در هر ماشین آیفای عراقی حدود سه الی چهار نفراسیر بود و بقیه ماشینها را سربازان عراقی پرکرده بودند. وسط آنها هم کامیونهای خالی بود. خلاصه ستون بزرگی به راه انداختند و خبرنگاران و عکاسان را نیز خبر کردند.
برخورد مردم عراق بسیار متضاد بود
دکتر رافتی در باره برخورد مردم عراق با اسرای ایرانی میگوید: رفتار مردم عراق با ما بسیار متضاد بود. عدهای خوشحالی و برخی هم گریه میکردند. گروهی شکلات روی سرمان میریختند و برخی هم سنگ میزدند.
وی خاطرنشان میکند: من در ایران در حوزه علمیه کمی عربی خوانده بودم و در بصره مترجم بچهها بودم. سربازی عراقی تا این موضوع را فهمید، مرا به گوشهای کشاند و از نحوه برخورد با اسرای عراقی در ایران از من سؤال کرد .
وی میگوید: من وضعیت اسرای عراقی در ایران را برایش توضیح دادم و او چون برادرش در ایران اسیر بود، خوشحال شد. عراق تبلیغات منفی بسیاری روی مردم خودش درباره نگهداری اسرایش در ایران کرده بود.
وی میافزاید: سرباز عراقی شیعه از روی لطف به من یک پرتقال داد. گفتم آن را با دیگر دوستانم میخورم. او گفت، در این فاصله به اسرای دیگر هم پرتقال دادهاند. من آن پرتقال را پس از سه روز گرسنگی و تشنگی خوردم و خیلی چسبید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس تاکید میکند: به اسرا اصلا رسیدگی نمی شد. خیلی از مجروحان در بصره و برخی دیگرهم در راه بغداد به بصره و جمعی هم در اردوگاه تکریت به شهادت رسیدند.
اردوگاه تکریت محل اسرای مفقودالاثر بود
دکتر رافتی از زندان الرشید بغداد چنین میگوید: زندانالرشید بغداد سلولسلول بود. در ابتدا خلوت ولی به تدریج دیگر اسرا را که آوردند، شلوغ شد. اسیران عملیات کربلای۴ اولین گروه از اسرا بودند که توسط صلیب سرخ ثبت نام نشده و تا روز آزادی کسی از حیاتشان خبر نداشت.
وی میافزاید: برای خود من تا چهار سال مراسم سالگرد شهادت میگرفتند. حتی چند بیت برایم شعر سروده بودند. مادرم اجازه نداده بود برایم سنگ یادبود بگذارند و او بود که تا پایان اسارت هر لحظه منتظر آزادیام بود.
این آزاده دوران دفاع مقدس خاطرنشان میکند: بعد از زندانالرشید به اردوگاه تکریت آمدم و تا لحظه آزادی در این اردوگاه بودم. در تکریت در یک اطاق ۵/۲ در سه متری حدود ۵۷ نفر زندگی میکردند. در این فضا جا برای نشستن نبود چه رسد به آنکه بتوانیم بخوابیم.
وی میگوید: انواع و اقسام روشهای خوابیدن را امتحان کرده بودیم، اواخر دیگر خوابیدن نوبتی بود، عدهای میایستادند و گروهی دیگر میخوابیدند، سپس جای خود را عوض میکردند.
وی تاکید میکند: تکریت در منطقهای بیابانی بود. تابستانی بسیار گرم و زمستانی بسیار سرد داشت. ما هیچ گونه وسایل گرمایشی و سرمایشی هم نداشتیم و برای آب خوردن هم با کمبود و دشواری روبهرو بودیم.
بیش از ۵۰۰ ضربه کابل خوردم
دکتر رافتی به یکی از شکنجههای دوران اسارت خود اشاره کرده و میافزاید: اواخر دوران اسارتم بود که یک روز سربازی عراقی به نام معروف که خیلی هم زرنگ بود ولی خود را به خنگی زده بود، مرا صدا کرد. او میخواست اسرای شاخص را پیدا کرده و آنها را شکنجه کند تا درس عبرتی برای دیگر اسیران شود.
وی میگوید: من مترجمبودنم را در بغداد مخفی کرده بودم و وقتی از او مترجم خواستم، معروف گفت: خودت خوب عربی میدانی و نیاز به مترجم نداری. از این کلامش متوجه شدم او از فعالیتهای من در اردوگاه بو برده است. من نمیخواستم چیزی بگویم تا کارهایم از دید او همچنان مخفی بماند.
وی تاکید میکند: معروف حدود چهار ساعت با کابل مرا زد و در نهایت گفت تو اخبار را برای بچهها تحلیل میکنی. من به او گفتم به خاطر اینکه عربی میدانم اخبار را برایشان میخوانم. آن زمان بنا بود ترکیه سدی روی رود فرات احداث کند و سهم عراق از آب فرات با این سد کم میشد.
این آزاده دلاور خاطرنشان کرد: من سریعا خواندن اخبار را به گردن گرفتم تا او از بقیه کارهایم آگاه نشود. بچهها کابلها را شمرده بودند و به من گفتند بیش از پانصد ضربه بر بدن و دست و پاهایم زده است.
وی میافزاید: تا مدتها نمیتوانستم راه بروم. بچهها از پشت گردنم مرا بلند میکردند و کمک میکردند تا کمی روی زمین بنشینم و با یاری بچهها کارهای شخصی ام را انجام میدادم.
آزادی و ثبتنام توسط صلیب سرخ
دکتر رافتی در ادامه میگوید: روز آخر اسارت، صلیبسرخ به اردوگاه آمد و از همه ثبتنام کرد. دیگر خیالمان راحت بود که بالاخره ثبتنام شدیم. ما به جمهوریاسلامیایران آمدیم و تا یک روز پیش از رسیدن به مشهد، خانوادهام فکر میکردند به شهادت رسیدهام.
وی میافزاید: پس از چند ماه که دیدارهایمان با اقوام و دوستان انجام شد، به کمک دوستم، مهندس صرافنژاد درس را ادامه دادم و وارد دانشگاه علوم پزشکی شدم و پس از هفت سال فارغالتحصیل شدم. سپس بلافاصله در رشته تخصصی جراحیعمومی پذیرفته شدم ودر مدت چهارسال تخصص را خواندم و الان بهعنوان جراح عمومیدر بیمارستانهای مهر و امام حسین(ع) مشغول فعالیت هستم.
وی تاکید میکند: در این چهار سال، تجربیات گرانبهایی را پیدا کردم که بالاترینش ارتباطی بود که انسان با خداوند متعال پیدا میکند. دراین مدت از لحاظ معنوی شرایط بسیار خوبی داشتم. انسان در سختیها به خداوند نزدیکتر میشود و آن را بهتر درک میکند.
وی در پایان سخنانش توصیه ای هم به جوانان کشورمان داشت: از جوانان میخواهم، قدر جوانی را بدانند و آن را حرام نکنند. تحصیل کنند و بهترین نتیجه را بگیرند. به فکر معنویت باشند و رابطه خود را با خداوند محکم کنند./آزادگان ایران