http://www.tashohada.ir/fa/news/53082

شناسه خبر: 53082
۱۳۹۵-۱۰-۱۰ ۰۳:۰۸

خاطرات معنوی آزاده شهید سید علی اکبر ابو ترابی

سید آزادگان در تاریخ 1318 هجری شمسی ، در یک خانوادۀ روحانی در شهرستان قم دیده به جهان گشود. جد مادری ایشان، حضرت آیت الله سید محمد باقر علوی، یکی از مراجع تقلید بود و جد پدری اش حضرت آیت الله ابوتراب حسینی و پدر بزرگوارش نیز حضرت آیت الله سید عباس ابوترابی، یکی از شاگردان برجستۀ حضرت آیت الله بروجردی رحمه الله و از شاگردان بزرگ علامه طباطبائی رحمه الله بود.

به گزارش تا شهدا؛ سید، تحصیلات ابتدایی را تا گرفتن دیپلم ریاضی در شهر قم سپری کرد و پس از آن برای فراگیری علوم حوزه از شهر قم راهی شهر مقدس مشهد(۱۳۳۹-۱۳۳۸)شد و تا سال ۴۱ در آنجا اقامت داشت. برادر ایشان در این باره می گوید: برادرم از همان ابتدا دارای شور و نشاط فراوانی بود و در قم با جوانان زیادی ارتباط دوستانه داشت و همان موقع مریدان زیادی داشت و ترس آن می رفت که در قم آن گونه که باید و شاید نتواند درس و بحث خود را ادامه دهد و به همین علت از قم به مشهد عزیمت کرد. البته این گونه مسائل، حاشیه ای و جزئی بود و علت اصلی مسافرت ایشان به مشهد مقدس ، همان عشق و علاقه فراوانی بود که به حضرت ثامن الائمه علیه السلام داشت و در مشهد از حضور اساتیدی چون ادیب نیشابوری و آیت الله شیخ مجتبی قزوینی بهره می برد.
سید در مورد عزیمتش به مشهد چنین می گفت: وقتی که درس دبیرستان را تمام کردم، پدر بزرگوارمان فرمود: من از شما می خواهم که درس حوزه را شروع کنی و من نیز با چند نفر از هم کلاسی هایم که با هم حشر و نشر داشتیم به مشهد رفتم و به حرم حضرت امام رضا(ع) مشرف شدیم. در آن جا با امام عهد و پیمان بستیم که زندگی خودمان را وقف امام رضا (ع) و راه و آیین آن بزرگوار کنیم و در مقابل ، از آن حضرت علیه السلام تقاضا کردیم که در شداید و سختی ها و تنگناهای زندگی، ما را رها نکند.
این عهد و پیمان ها گذشت و ما پس از مدتی تحصیل در مشهد به قم برگشتیم و ازدواج کردیم. در آن موقع که تازه ازدواج کرده بودیم، تمام دارایی ما پنج تومان بود. یک شب شخصی از آشنایان، در خانۀ ما را زد و گفت: فلانی من دچار مشکلی شده ام و به هزار تومان پول نیاز دارم، با آن که همۀ زندگی من پنج تومان بود؛ ولی نخواستم به سینۀ او دست رد بزنم، گفتم: تا فردا به من مهلت بده ببینم چه کاری می توانم انجام دهم.
هنگام سحر پیش از نماز صبح به حرم حضرت معصومه علیه السلام رفتم و در آن جا به بی بی متوسل شدم و عرض کردم خانم، من به برادر شما تعهدی دادم و در مقابل ، تقاضایی از حضرتشان داشته ام؛ امروز، روز آن تقاضای بنده است تا یک انسان مضطر نجات پیدا کند.نماز صبح را خواندم و مشغول تعقیبات نماز بودم که دستی از پشت به کتف من زد و گفت: آقای ابوترابی این پاکت مال شماست و مهلت عکس العمل هم به من نداد که بخواهم از ایشان تشکری کنم.
وقتی به عقب برگشتم رفته بود. پاکت را باز کردم و دیدم همان مبلغ پولی است که آن آقا خواسته بود. به منزل برگشتم و آن آقا آمد پول را گرفت و رفت و من ازخوشحالی از خود بی خود شدم.
به راستی چه تعهدی و چه تقاضایی! که هم او به تعهد خود خوب عمل کرد و هم امام علیه السلام تقاضای اورا به خوبی به اجابت رساند.

 

نویسنده:علی علیدوست قزوینی
برگرفته از کتاب: ابرفیاض