http://www.tashohada.ir/fa/news/49567

شناسه خبر: 49567
۱۳۹۵-۸-۹ ۱۳:۵۶

هشت سال اسارت آری؛ آزادی به دست صدام هرگز

<p style="text-align: justify;">&nbsp;در یکی از نیمه&zwnj;شب&zwnj;های سال١٣۶١، مرحله مقدماتی عملیات &laquo;بیت&zwnj;المقدس&raquo; با هدف آزادسازی خرمشهر شروع شد. صدام شکست سختی خورد اما تعدادی را هم اسیر کرد او می&zwnj;خواست با رسانه&zwnj;ای کردن نوجوانان ١۵ تا ١٨&zwnj;ساله بگوید که ایران به وسیله این افراد می&zwnj;جنگد و از طرفی با خوش خدمتی بعد از شکستش در خرمشهر جنگ را تمام کند. همین شد که دوربین&zwnj;هایش مدام در شهرهای مختلف با ما همراه بودند حتی دیداری هم با خود صدام داشتیم.</p>

تا شهدا؛ آقای رعیت‌نژاد هیچ‌گاه خاطره شما ٢٣نفر نوجوانی که بعد از آزادی خرمشهر وسیله تبلیغاتی صدام قرار گرفتید و حاضر نشدید به وطن برگردید از یادها نمی‌رود. لطفا خودتان بگویید در چند سالگی وارد جبهه شدید؟
من متولد١٣۴۴ هستم. پانزده سالم بود که به جبهه رفتم. باید بگویم در لحظه ورود که اصلا من را به پادگان راه نمی‌دادند. نیروها که می‌خواستند وارد قطار شوند، من جلوجلو خودم را رساندم. وارد واگن شدم. خودم را پشت کیف‌ها قایم کردم. اما در ایستگاه تهران، شهید خادم‌الخمسه من را شناسایی‌کردند. گفت من را تا اهواز خواهند برد و بعد، دوباره برگردانده خواهم‌ شد. در آنجا به ستاد فرستادگان امام‌رضا(ع) رفتم. آن‌قدر خوش‌خدمتی کردم تا قبولم کردند.

از آن اتفاق بگویید؛ چه شد که صدام تصمیم گرفت از حضور نوجوانانی همچون شما به عنوان تبلیغات برای خودش استفاده کند؟
در یکی از نیمه‌شب‌های سال١٣۶١، مرحله مقدماتی عملیات «بیت‌المقدس» با هدف آزادسازی خرمشهر شروع شد. صدام شکست سختی خورد اما تعدادی را هم اسیر کرد او می‌خواست با رسانه‌ای کردن نوجوانان ١۵ تا ١٨‌ساله بگوید که ایران به وسیله این افراد می‌جنگد و از طرفی با خوش خدمتی بعد از شکستش در خرمشهر جنگ را تمام کند. همین شد که دوربین‌هایش مدام در شهرهای مختلف با ما همراه بودند حتی دیداری هم با خود صدام داشتیم.

در دیدارتان با صدام چه گذشت؟
تقریبا روز هفتم اسارت بود که لباس مناسب تن ما کردند و ما را به داخل سالنی بردند. هم فیلم‌برداری می‌شد و هم عکاسی. دورتادور شبیه عقربه‌های ساعت نشسته‌ بودیم. صدام به‌همراه دخترش، هلا آمد. برایمان فضایی نفرت‌انگیز ایجاد شده‌ بود. من نفر هفتم و هشتم بودم و وقتی که بلند شدم، خودم را معرفی‌کردم. گفتم محمود رعیت‌نژاد از مشهد. صدام به امام‌رضا(ع) سلام داد و گفت: من در سال۵۴ به مشهد آمده‌ام و امام‌رضا(ع) را زیارت کرده‌ام. از من پرسید پدرت چه‌کاره است؟ گفتم: راننده است. صدام ابتدا گفت: کل اطفال عالم اطفالنا؛ یعنی تمام کودکان جهان کودکان ما هستند. در جواب این حرف صدام، سیدعلی حسینی با صدای بلند گفت: کل اطفال اسهالون سیدی! چون بچه‌ها همه حالشان بد است و مترجم این را مودبانه برای صدام ترجمه‌ کرد. اگر در فیلم هم دقت کنید کاملا مشخص است. صدام هم گفت: می‌گویم برایتان دکتر بیاورند که البته دکتر هم آورد. بعد از آن صدام گفت: ما دو همسایه هستیم و همسایگی ما از باب مجاورت دوکشور با هم است. اگر ما از باب دوخانه بودیم، یکی از ما می‌توانست برود، اما وقتی که ما دوکشور همسایه هستیم، نمی‌توانیم برویم. یک‌روزی باید با هم صلح کنیم. به نظر شما، آن‌روز چه‌وقت است؟ امروز بهتر از فردا نیست؟ یک‌جوری لبخند می‌زد و طوری رفتار می‌کرد که گویی همه ما بچه هستیم. از ما خواست به ایران برگردیم و درس بخوانیم.

جالب است که شما ٢٣نفر این پیشنهاد را قبول نکردید و حاضر شدید هشت سال و نیم در اسارت بمانید تا آزاد شوید؟
بله؛ چون این یک حربه بود. او مدام جلوی دوربین‌ها می‌خندید و به ما پیشنهاد داد که یا در عراق بمانیم یا به فرانسه برویم.
جالب است که بچه‌ها مشورت کردند و حتی می‌خواستیم همان جا با هم دستی هم صدام را بکشیم اما به دلیل زمان کم این اتفاق نیفتاد و حسرتش برای همیشه بر دلمان ماند. بچه‌ها اعتصاب غذا کردند تا آن‌ها را مجبور کردند ما را به اردوگاه ببرند. آن بیست و سه نفر تمام نوجوانی و جوانی‌شان را در سلول‌های اردوگاه گذراندند اما حاضر نشدند عزتشان را بفروشند.