http://www.tashohada.ir/fa/news/20520

شناسه خبر: 20520
۱۳۹۳-۷-۲۸ ۰۰:۱۸

سرزمین مجاهدت های خاموش

<p style="text-align: justify;">فکر میکردم اینم یه سفری مثل راهیان جنوب...فکر نمیکردم اینقدر فرق داشته باشه...اولین بارم بود شهدای غرب خیلی غریبن...از غربت شهدا چی میشه گفت...مناطقی کاملا" بکر و دست نخورده...احساس میکنی جای قدم هاشون هنوز روی خاکا هست... تاکربلا فاصله ای نداری...فقط کافیه در ارتفاعات دالانی بنشینی و سلامی به ارباب بدی به نیابت از شهدا...چقدر زیباست و دوست داشتنی...آرامش عجیبی داره...فقط و فقط باید برای مظلومیتشون گریه کرد...</p>

به گزارش تا شهدا وبلاگ یاد افلاکیان در یکی از پست های خود نوشته است:

بسم رب الشهدا

سفر به سرزمین مجاهدت های خاموش، مناطق عملیاتی شمال غرب استان کردستان

دعوت شدیم به سرزمین نور ...سرزمینی به وسعت آسمان...

قرارمان با شهدا در یادمان های شهدای گمنام باشگاه افسران سنندج،یادمان دالانی(عملیات والفجر 10)، باشماق(والفجر 4و9)،شهدای گمنام دریاچه ی زریوار و شهدای غریب سیرانبند بود.

شهدای غریب سیرانبند،10 شهید گمنامی که در 17 ر مضان 1361 پس از 9 ماه اسارت غریبانه به دست منافقین آسمانی شدند.

در یادمان سیرانبند خادم منطقه از نحوه ی شهادتشان برایمان گفت:

"10نفر از رزمندگان توسط کومله و دمکرات اسیر شدند و در زندان سنندج 9 ماه شکنجه می شدند و آنها را پیاده با پای برهنه از کوه های پر از خار و تیغ به روستای سیرانبند میاورند نقطه ی صفر نوار مرزی،قصد داشتند آنها را از مرز روستا عبور دهند و تحویل صدامیان بدهند.

ماموستا سیرانبند میاد و به رییس شان میگه: تو رو به خاطر ماه رمضان،به خاطر رسول الله اینها را آزاد کن. ماموستا هر چه اصرار کرد قبول نکردند وقتی برمیگشت سر یکی از رزمنده ها رو بلند کرد و گفت: کاکا یه کم آب بخور!

فکر میکنم از بچه های تهران بود گفت:به خدا من روزه ام. شما هم اصرار نکن به خاطر اینکه امروز روز آخری که ما زنده می مانیم و تصمیم داریم مثل اربابمان حسین(ع) با لب تشنه شهید شویم.

به اسرا در همین روستا تیر خلاصی می زنند و شهید می شوند.چند روز بدنشان روی زمین می ماند مردم میایند و میگن به خاطر خدا دفنشون کنید،شهدا رو دفن میکنند اسمشون مشخص بود ولی معلوم نیست که هر قبر متعلق به کدام شهید است.

چند روز دیگه یادوارشون برگزار میکنند مادران شهدا میایند اینجا از قبر اول به سینه میزنند و می گویند:

پسرم کجایی؟"

 اما زندگی همچنان جاریست

و شهریــــان هـمـانـنـد که بودند

 ولــی من از شـــهــدا خواسته ام همانی نباشم که بودم

پی نوشت:فکر میکردم اینم یه سفری مثل راهیان جنوب...فکر نمیکردم اینقدر فرق داشته باشه...اولین بارم بود شهدای غرب خیلی غریبن...از غربت شهدا چی میشه گفت...مناطقی کاملا" بکر و دست نخورده...احساس میکنی جای قدم هاشون هنوز روی خاکا هست... تاکربلا فاصله ای نداری...فقط کافیه در ارتفاعات دالانی بنشینی و سلامی به ارباب بدی به نیابت از شهدا...چقدر زیباست و دوست داشتنی...آرامش عجیبی داره...فقط و فقط باید برای مظلومیتشون گریه کرد...

این عکس هم تربت پاک شهیدی هست که راوی کاروانمون از گروه های تفحص شهدا گرفته بود بهمون داد بهترین سوغاتی که شهدا بهمون دادند...